ᴾᵃʳᵗ ⁰²

57 16 16
                                    

چشمای خسته اش رو به آرومی باز کرد و به سقف سفید اتاق خیره شد.
نگاهش رو از سقف گرفت و به تک تک مدال هاش نگاهی کرد.
نفس عمیقی کشید و بی حوصله، سرش رو از روی بالشت بلند کرد و نشست.
موبایل رو توی دستش گرفت و به دوستش که یک شهر دیگه بود پیامی داد.

" فکر کنم میخوام بیخیال بورسیه و تیراندازی بشم"

موبایل رو روی تخت پرت کرد و از جاش بلند شد، به سمت کمد لباساش رفت و شروع به تعویض لباساش کرد.
بعد از حاضر شدنش با چهره ای کلافه، از توی آیینه به خودش نگاه کرد.

جیسونگ: باید امروز هم تحملش کنم؟؟

************

دستش رو دور شونه دوست صمیمیش انداخت و با خنده توی راهرو مدرسه قدم زدن.
مینهو و هیونجین با دیدن فلیکس و سونگمین، سر جاشون ایستادن و اون دو نفر هم بهشون اضافه شدن.
فلیکس چشماش رو توی حدقه برای هیونجین چرخوند و به مینهو نگاه کرد.

فلیکس: صبح بخیر هیونگ.

هیونجین یک تای ابروش رو داد بالا و نیشخند عصبی زد.

هیونجین: میتونم بدونم چرا اینطوری نگاهم میکنی؟

فلیکس بالاخره به چشمای هیونجین نگاه کرد و بهش نزدیک شد، با چشمای براقش به هیونجین خیره شد و با صدای آرومی زمزمه کرد.

فلیکس: چون ازت خوشم نمیاد.

مینهو و سونگمین جداشون کردن و چهارتایی مشغول راه رفتن شدن.

مینهو: بس کنید... مدرسه شروع شده باید خوش بگذرونیم.

هیونجین دندوناش رو روی هم فشار داد و به نیم رخ بی اعصاب فلیکس خیره شد.
هیچ وقت متوجه نشد چرا فلیکس یهو ازش متنفر شده...
آهی کشید و موهای بلندش رو با کش بست و سعی کرد مثل فلیکس بهش توجهی نکنه.

سونگمین با به یادآوردن چیزی، روی نوک پاش چرخید و شروع به دور شدن از بچه ها کرد.

سونگمین: آخ من یادم رفت آب نبات چوبی بگیرم... شماها برید سرکلاس.

بچه ها سری تکون دادن و به سمت کلاس رفتن و سونگمین طبقه ها رو پایین رفت و به سمت بوفه حرکت کرد.

*********

با خوشحالی آب نبات لیمویی طعمش رو توی دهنش قرار داد و توی حیاط قدم زد.
دستاش رو توی جیباش برد و برای خودش رقصید و آهنگی زمزمه کرد.
کمی چشمش رو چرخوند و نگاهش روی یک نفر زوم موند.
اون... اون چقدر جدی و غمگین بود!

با قدم های آروم به سمت نیمکتی رفت و جلوی پسر چهارشونه ای ایستاد.
با اینکه اون پسر نشسته بود و سونگمین ایستاده بود، ولی به خوبی میتونست تصور کنه که چقدر راحت میتونه توی آغوش اون پسر قایم بشه...

دستش رو جلوی صورت پسر تکون داد و پسر نگاهش رو از زمین گرفت و به سونگمین نگاه کرد.
پسر با چهره سوالی به سونگمین خیره شد و حرفی نزد، سونگمین کلافه پوفی کشید و از جیبش آب نبات لیمویی درآورد و جلوی پسر گرفت.

A Shoulder To Cry On | MinsungDonde viven las historias. Descúbrelo ahora