چشمای خسته اش رو به آرومی باز کرد و به سقف سفید اتاق خیره شد.
نگاهش رو از سقف گرفت و به تک تک مدال هاش نگاهی کرد.
نفس عمیقی کشید و بی حوصله، سرش رو از روی بالشت بلند کرد و نشست.
موبایل رو توی دستش گرفت و به دوستش که یک شهر دیگه بود پیامی داد." فکر کنم میخوام بیخیال بورسیه و تیراندازی بشم"
موبایل رو روی تخت پرت کرد و از جاش بلند شد، به سمت کمد لباساش رفت و شروع به تعویض لباساش کرد.
بعد از حاضر شدنش با چهره ای کلافه، از توی آیینه به خودش نگاه کرد.جیسونگ: باید امروز هم تحملش کنم؟؟
************
دستش رو دور شونه دوست صمیمیش انداخت و با خنده توی راهرو مدرسه قدم زدن.
مینهو و هیونجین با دیدن فلیکس و سونگمین، سر جاشون ایستادن و اون دو نفر هم بهشون اضافه شدن.
فلیکس چشماش رو توی حدقه برای هیونجین چرخوند و به مینهو نگاه کرد.فلیکس: صبح بخیر هیونگ.
هیونجین یک تای ابروش رو داد بالا و نیشخند عصبی زد.
هیونجین: میتونم بدونم چرا اینطوری نگاهم میکنی؟
فلیکس بالاخره به چشمای هیونجین نگاه کرد و بهش نزدیک شد، با چشمای براقش به هیونجین خیره شد و با صدای آرومی زمزمه کرد.
فلیکس: چون ازت خوشم نمیاد.
مینهو و سونگمین جداشون کردن و چهارتایی مشغول راه رفتن شدن.
مینهو: بس کنید... مدرسه شروع شده باید خوش بگذرونیم.
هیونجین دندوناش رو روی هم فشار داد و به نیم رخ بی اعصاب فلیکس خیره شد.
هیچ وقت متوجه نشد چرا فلیکس یهو ازش متنفر شده...
آهی کشید و موهای بلندش رو با کش بست و سعی کرد مثل فلیکس بهش توجهی نکنه.سونگمین با به یادآوردن چیزی، روی نوک پاش چرخید و شروع به دور شدن از بچه ها کرد.
سونگمین: آخ من یادم رفت آب نبات چوبی بگیرم... شماها برید سرکلاس.
بچه ها سری تکون دادن و به سمت کلاس رفتن و سونگمین طبقه ها رو پایین رفت و به سمت بوفه حرکت کرد.
*********
با خوشحالی آب نبات لیمویی طعمش رو توی دهنش قرار داد و توی حیاط قدم زد.
دستاش رو توی جیباش برد و برای خودش رقصید و آهنگی زمزمه کرد.
کمی چشمش رو چرخوند و نگاهش روی یک نفر زوم موند.
اون... اون چقدر جدی و غمگین بود!با قدم های آروم به سمت نیمکتی رفت و جلوی پسر چهارشونه ای ایستاد.
با اینکه اون پسر نشسته بود و سونگمین ایستاده بود، ولی به خوبی میتونست تصور کنه که چقدر راحت میتونه توی آغوش اون پسر قایم بشه...دستش رو جلوی صورت پسر تکون داد و پسر نگاهش رو از زمین گرفت و به سونگمین نگاه کرد.
پسر با چهره سوالی به سونگمین خیره شد و حرفی نزد، سونگمین کلافه پوفی کشید و از جیبش آب نبات لیمویی درآورد و جلوی پسر گرفت.
YOU ARE READING
A Shoulder To Cry On | Minsung
Teen Fiction✼~ A Shoulder To Cry On 🏹 خلاصه داستان : هان جیسونگ در رشته تیراندازی مهارت داره و تمام وقتش رو صرف تمرین کردن میکنه و همین باعث شده کمی آروم و بدون رفیق باشه. حالا از اونجایی که خیلی خیلی خوش شانسِ، وقتی میره بهداری درگیر ماجرای لاس زدن دوتا پسر...