ویکتور نگاهی به سرتاپای جونگکوک انداخت و آروم ازش دور شنید
پسر شنید که ویکتور زیرلب زمزمه کرد:«ارزشش رو نداره»
و بعد راهش رو کشید و رفت ولی جونگکوک کنجکاو شده بود انتظار داشت ویکتور سیگار رو از دستش بگیره و خردش کنه یا مشتی تو صورتش بزنه اونوقت جونگکوک میتونست با خیال راحت به جین و نامجون بگهـ..
"اون شروع کرد"دنبالش راه افتاد و همینطور که پکی از سیگارش میکشید میگفت
:«هی کجا میری ترسو، بجای اینکه برای خواستت تلاش کنی دمت رو روی کولت گذاشتی و داری فرار میکنی درست مثل زنها»
همونجا بود که ویکتور متوفقش شد، جونگکوک پوزخندی زد
:«همینه»
ادامه داد
:«شنیده بودم دو تا مادر داری ولی نمیدونستم مثل زنها رفتار میکنی»
مرد دستش رو مشت کرد و با چشمایی پر از خشم بهش زل زد
:«اسم مادرام رو نیار»
ولی جونگکوک بی اهمیت ادامه داد
:«خیلی دوست دارم بدونم کدومشون تاپه و کدومشـ...»
ویکتور اجازه تموم شدن جمله رو به جونگکوک نداد و مشتی محکم به صورتش زد، پسر کمی عقب عقب رفت و تا خواست جواب مشت رو بده ویکتور لگدی به قفسه سینش زد و باعث شد جونگکوک روی زمین بیوفته، پسر سرفه های دردناکی کرد و متوجه خونی که از دهنش میاد بیرون شد
:«فاک»
ویکتور جلو اومد و روی شکم جونگکوک نشست و شروع به مشت زدن کرد
اجازه مقابله به جونگکوک نمیداد و با تمام قدرت بهش ضربه میزدنمیدونست چند دقیقه گذشته ولی با کشیده شدنش به خودش اومد و نگاهی به پسر زیر دستش کرد
لحظه ای نفس در سینه هاش حبس شد
:«چرا نفس نمیکشید»
مردی با ترس به سمت پسر رفت و بلند صداش میکرد
:«جونگکوک، جونگکوک پسرم نامجون جونگکوکـ...»
ولی همون لحظه جونگکوک دست جین رو پست زد و آروم بلند شد ناله بلندی کرد تا بتونه بایسته
به ویکتور که دو دستش به خاطر مشت زدنای داشت خون میومد نگاه کرد، لبخندی زد که باعث شد تک تک اجزای صورتش درد بگیره
آروم به سمتش رفت و دستش رو دراز کرد
:«من جونگکوکم»
جین و نامجون دهنشون باز مونده بود و بیشتر از ویکتور متعجب بود و با شک به جونگکوک دست داد
:«ویکتور»
:«از آشناییت خوشبختم ویکتور»
:«ولی من زیاد مطمئن نیستم»
جونگکوک دوباره خندید و نزدیک لحظه ای بیوفته که جین گرفتتش
نامجون نگران پسرش شده بود تا حالا ندیده بود اینطوری بخنده
جین با ترس گفت
:«ضربه مغزی شده داره میخنده»
نامجون بهش کمی دقت کرد
:«شاید واقعا داره میخنده»
و جونگکوک بی اهمیت به اون دو نفر میخندید و فقط خودش میدونست دلیل خنده هاش رو، اون سرگرم شده بود مرد مقابلش سرگرمی باحالی بنظر میومد و پسر خوحال بود که بالاخره یه آدم سرگرم کننده پیدا کرده و میدونست قرار نیست دیگه ولش کنه
:«خدای من ویکتور چیکار کردی»
ماریا دستای ویکتور رو گرفت و با ترس به خون روی دستاش زل زد، نمیدونست خون پسرشه یا خون پسر نامجون و این همه چیز رو بدتر میکرد
زن محکم کشیده ای به پسرش زد و سرش داد کشید
:«ویکتور!»
سر پسرش پایین بود و چیزی نمیگفت
نامجون جلو اومد و جلوی ماریا رو گرفت
:«چیزی نشده؟؟ به پسرت نگاه کن با جنازه هیچ فرقی نداره»
ولی ایندفعه جونگکوک دخالت کرد
:«خانمـ..»
کمی فکر کرد ولی نمیتونست با خون هایی که ازش رفته درست فکر کنه و فامیلی زن رو به یاد نیورد
:«من و پسرتون دوستای خیلی صمیمی هستیم و این چیزا بین دوستا هست»
و این آخرین کلمات جونگکوک قبل از بیهوش شدنش بود البته بجز جیغ جین
:«کیم فاکینگ جونگکوککــ...»
YOU ARE READING
j is for jerk
Actionتهیونگ توسط زوجی لزبین بزرگ شده بود و جونگکوک توسط زوجی گی، مگه چقدر میتونستن متفاوت باشن؟