Part 3

188 31 25
                                    

تهیونگ به آرومی چشمانش رو باز کرد، اولین چیزی که حس کرد سرگیجه و گردن دردی بود که توی کل تنش میپیچید بزور پلک های سنگین اش رو تکون داد و تازه تصاویر جز سفیدی مطلق داشتن براش شکل میگرفتن، چند ثانیه برای تحلیل اتفاقی که افتاده به روبروش خیره موند آروم سرش رو بلند کرد متوجه شد توی ماشینه، البته نه هر ماشینی تهیونگ در کنار جونگکوک توی ماشین نشسته بود و این تازه برای پسر دیده میشد

-قرار نبود انقد زود به هوش بیای

چشمای پسر گرد شد. جونگکوک کنارش نشسته بود و میشنیدش همین دو دلیل کامل بود تا بفهمه این لحظه قطعا یک کابوس یا توهم نیست، سریع دستاش رو روی کمربند اش گذاشت که احتمالا جونگکوک براش بسته بود و سعی کرد همزمان با حرکت دادن تنش در ماشین رو باز کنه

-قفله

جونگکوک خونسرد بدون حتی نگاه انداختن به تهیونگ زمزمه کرد و خط نگاهش از جاده کنار نمیرفت

تهیونگ نفس هاش تند شده بود میدونست که باید هرجور شده خودش رو نجات بده، با دیدن ماشین کناری سریع شروع به تکون دادن دستانش رو به پنجره و فریاد زدن کرد

-لعنتی کمک!!

-شیشه دودیه، آروم بشین!

جونگکوک با نگاه بی حسی به تهوینگ خیره شد و بعد یکی از دست هاش رو روی رون تهیونگ گذاشت و با فشار دادن بهش پسر رو سرجاش نگه داشت

-لعنت بهت جونگکوک لعنت بهت

تهوینگ فریاد می‌زد و از عصبانیت شونه هاش شروع به لرزیدن کرده بود و همون لحظه با یادآوری کسی ترسیده به جونگکوک نگاه کرد

-مامانم..
+مامانت چی؟!

به چهره جونگکوک خیره شد،قبل از اینکه لب هاش تکون بخوره این چشمانش بود که روی صورت مرد حرکت میکرد، تغییر زیادی کرده بود موهاش بلند تر از قبل و یک زخم تازه بالای ابروش شکل گرفته بود تهیونگ میتونست تتو های جدیدی رو روی گردن جونگکوک ببینه که احتمالا تا روی سینه اش ادامه داشتن اما اولین چیزی که نگاهش بهش خورد تتوی حرف اول اسم خودش روی رگ گردن مرد بود که جونگکوک هنوز پاکش نکرده بود،
ترسیده به صندلی ماشین چسبید تمرکزش رو جمع کرد و بالاخره زمزمه کرد

-باهاش کاری نداشتی.. نه؟

جونگکوک نیشخندی زد و یک تای ابروش رو بالا انداخت و با دست اش دنده رو عوض کرد و دوباره روی رون تهیونگ قرارش داد

-احمقانه حرف نزن

نگاهی به تهیونگ انداخت و فشار دستش رو بیشتر کرد جوری که عملا زانوی تهیونگ درحال خورد شدن بود

-معلومه که نه

پسر ابروهاش درهم جمع شده بود و بی توجه به دردش با اشک حلقه شده توی چشماش نفس عمیقی کشید و آروم زمزمه کرد

DOUBT | kvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora