part7

281 36 12
                                    

توی اتاق کارش مشغول انجام کاراش بود بوی کیک موزی کل خونرو گرفته بود یونجون و تهیونگ همراه با کانیا مشغول درست کردن کیک بودن بدجور دلش توی کیک بود باید میرفت و کیک میخورد؟ با صدای در از فکر کیک در اومد کانیا همراه یونجون و تهیونگ اومدن توی اتاق در حالی که کیک بزرگی که از خامه پر شده بود رو به دست داشتن 
تهیونگ:«ببین بابایی خامشو من درست کردم»
کانیا:«جونگکوک تهیونگ واقعا شیطونه»
کانیا با لبخند گفت و کیک رو روی میر گزاشت تهیونگ و یونجون روی مبل نشستن جونگکوک هم تصمیم گرفت  پیششون بشینه
یونجون:«تهیونگی شمع نداریم»
کانیا:«عزیزم  بیا باهم بریم شمع بیاریم از کابینت»
یونجون همراه کانیا از اتاق رفت بیرون و تهیونگ بدو بدو سمت باباش رفت:«بابی خاله کانیا کیه؟»
جونگکوک:«یکی از دوستامه عزیزم نظرت راجبش چیه؟»
تهیونگ:«من خیلی دوستش دارم بابایی اون باهام مهربونه تازه مبایلشم داد  بازی کردم»
جونگکوک:«خوبه عزیزم خالیه کانیا قراره برای چند مدت پیشمون باشه مطمئنا دوستش داری»
تهیونگ:«باشه بابی»
یونجون و کانیا اومدن و شمع هارو روی کیک گزاشت یعد از گرفتن کلی عکس بلاخره تولد یونجون رو گرفتن
تهیونگ:«هعی یونجونی من ازت کوچیک ترم پیرمرد»
بونجون:«اخی کوچولو خان »
تهیونگ:«تولدت مبارک یونجون»
جونگکوک:«تولدت مبارک یونجون کوچولو زندگی خوبی داشته »
کانیا:«عزیزم تولدت مبارک امیدوارم دنیات همیشه رنگارنگ باشه»
یونجون:«از همتون ممنونم باعث شدین خوشحال بشم »
جونگکوک:«بچها میشه یکم منو یونجون رو تنها بزارید؟»
تهیونگ:«هعی مراقب باش اون بابای منه واسه خودمه هاااا»
همه از اتاق خارج شدن یونجون با ترس روی مبل روبه روی جونگکوک نشسته بود پر از سوال که جونگکوک باهاش چیکار داره جونگکوک شروع به صحبت کرد خیره به یونجون:« یونجون من میدونم توی خونه پیش مامانت داری اذیت میشی پسر... بابات کجاست؟»
یونجون:«م..مرده»
جونگکوک:«مامانت اذیتت میکنه؟ بهم همه چیو بگو یونجون من میتونم کمکت کنم زندگی بهتری داشته باشی»
یونجون:«منو میزنه بعضی موقع ها زندانیم میکنه توی اتاق اون دوست پسر داره اونم منو میزنه تازه من غذاهم ندارم اون هیچکاری نمیکنه»
جونگکوک:«یونجون نمیخوام اذیت بشی دوست داری مامانت بره و یجایی بهتر باشی؟»
یونجون سرشو به نشانه ی مثبت تکون داد :«ولی ممیخوام برم پرورشگاه اونجا بده»
جونگکوک تصمیم داشت اونو به پرورشگاه بقرسته اما با شنیدن این حرفش تعجب کرد باید تصمیم درستی میگرفت اما تهیونگ به شدت درو باز کرد کانیا هم بدو‌بدو پشت سرش اومد
کانیا :«جونگکوکا پسرت خیلی لجبازه »
جونگکوک:«اشکال نداره ولی تهیونگ باید در بزنی وارد اتاق بشی یادت نره»
یونجون بلند شد دست تهیونگ رو گرفت :«میای بریم بازی کنیم؟»
تهیونگ:«اره بازی گرگا کنیم بابایی گرگی»
جونگکوک بعد از اینکه ویندوز گرفت بدو بدو دنبال تهیونگ پ یونجون البته کانیا دوید  وارد حیاط شدن و دور استخر میدویدن  کانیا بعد از هل دادن جونگکوک توی استخر هورا هی از سر موفقیت کشید
تهیونگ:«ما بردیم ما بردیم اقا گرگ رو ما خوردیم»
یونجون:«ارههه »
جونگکوک:«هعی براتون دارم زود باشین برام حوله بیارین»
تهیونگ داوطلب رفت حوله بیاره در همین هیت کانیا دکمه های پیرهنشو باز کرد و با کراپ و اون شلوار گشادش وارد استخر شد و دستاشو روی بازوی جونگکوک گزاشت
جونگکوک:«کانی... تهیونگ الان میاد»
کانبا:«میگی قرار نیست راجب این موضوع چیزی بفهمه؟»
تهیونگ با سرعت زیادی پرید توی اب و جونگکوک میدونست اون شنا بلد نیست سریع سمتش رفت و اونو روی اب نگه داشت
جونگکوک:«عشقم قراره اینجوری بپری توی اب؟ سرما میخوری بعدشم تو شما بلد نیستی»
یونجون:«راست میگه هوا سرده»
کانیا حوله رو بعد از بیرون اومد جونگکوک بهش داد و خودش به اتاق مهمان رفت لباساشو عوض کرد
ظاهرا تهیونگ و جونگکوک رفته بودن تا یونجون رو برسونن کانیا مشغول درست کردن شام شده بود مطمئنا استیک فذای عالی ای بود برای شام....

**فردا صبح**
تهیونگ توی اتاقش مشغول پوشیدن لباساش بود اون اماده بود بره به مهد کودک طرف غذاش که شامل تکه ای کیک و استیک بود رو توی کیفش قرار داد و کیفشو کول کرد بدو بدو از پله ها پایین رفت پدرش جلوی در توی ماشین منتظر بود سوار ماشبن شد و کمربندشو بست
پدرش شروع به صحبت کرد:«تهیونگ بعد از مدرسه راجب موضوعی باید صحبت کنیم عزیزم و راجب یک موضوع دیگه هم شب سر میز شام صحبت میکنیم  ببینم  دستپخت کانیا خوبه نه؟»
تهیونگ با ذوق پاسخ داد:«اره خیلی خوبه اون مهربونه باهام بابایی میشه باهم بیایین دنبالم یونجون فکر میکنه اون قراره مامانم بشه»
جونگکوک تعجب کرد سررچهار راه چراغ قرمز ایستادن :« دوست داری اون مامانت بشه؟ مثلا هر روز برات غذا درست کنه باهم بریم پارک مسافرت حتی بریم باغ وحش تولد بگیریم دوست داری مامانت بشه؟»
تهیونگ سرشو انداخت پایین چون فکر میکرد پدرش عصبیه :« بابایی... تو گفتی من قرار نیست مامان داشته باشم»
جونگکوک پشیمون از حرفش سمت مهد کودک حرکت کرد:« اگه تو بخوای میشه مامانت باشه »
تیهونگ:«من میخوام بابایی اون خیلی مهربونه ولی اگه مامانم بشه تو اونو بیشتر از من دوست داری»
به مهد کودک رسیدن هردو پیاده شدن جونگکوک جلوی تهیونگ زانو رد :«من تورو بیشتر از همچی دوست دارم قشنگم»
تهیونگ نخودی خندید و بدو بدو وارد مهد کودک شد جونگکوک هم تصمیم داشت بره شرکت

درحالی که بدو بدو وارد مهد کودک شد به جای خالی یونجون نگاه میکرد اون هنوز نیومده بود تهیونگ حلوی کلاس نشست و منتظر یونجون موند چند دقیقه بعد یونجون با پسری که حدس میزد توی کلاس دیدتش وارد مدرسه شده
سمتشو رفت و دست یونجون رو گرفت:«هعی کجا بودی من منتظرت موندم»
یونجون هم قدم با تهیونگ راه میومد :« من خواب موندم تهیونگا »
تهیونگ:«اشکال نداره من قراره مامان دار بشم»
یونجون:«خوشحال شدم تهیونگی دوست داری توی تعطیلات کریسمس کجا بری؟»
تهیونگ:«من نمیخوام جایی برم دوست دارم توی نیویورک بمونم»
یونجون:«منم نیویورکم مامانم جایی نمیره باید بمونم وگرنه دوست دارم برم سوئیس»
تهیونگ:«میتونی کریسمس رو پیش ما بمونی البته باید ببینم نظر بابام چیه توهم از مامانت اجازه بگیر»
یونجون سرشو تکون داد و باهم وارد کلاس شدن روی صندلی خا نشستن معلم داشت اموزش تئاتر میزاشت از نظر تهیونگ مسخره بود پس فقط دفتر نقاشیشو در اورد و شروع به کشیدن نقاشی کرد نگاهی به یونجون انداخت که از پنجره داره بیرون رو نگاه میکنه
تهیونگ:«یونجون کارتون مورد علاقت چیه؟»
هردو هم زمان صحبت کردن:« مک کویئن»
خندیدن و صدای معلم این بار به گوش رسید:« جئون تهیونگ و چوی یونجون بفرمایید بیرون»
تخیونگ بدون هیچ حرفی از کلاس رفت بیرون و یونجون هم پشت سرش اومد بیرون  معلم درحالی که فکر میکرد قراره التماسش کنن تا توی کلاس باشن توی شُک بود

یونجون و تهیونگ توی اتاق بازی نشسته بودن و مشغول بازی کردن با عروسکا بودن قرار بود تا اخر زنگ اینجا باشن؟
هبچکدومشون غصه از این نداشتن که از کلاس بیرونن
روز ها میگذشت و شب پشت شب و روز پشت روز سپس با گذشت دوازده سال تمامی حرف ها شخصیت ها قول ها... بازنشانی میشوند
هیچکس قرار نیست مثل بمونه شاید بهتر از سابق باشه...

پایان فصل اولمون

ایده ای ندارین برای پارت های بعد؟

my baby or my baby?کوکوی/بیبی من یا بیبی من؟Donde viven las historias. Descúbrelo ahora