Part 2

139 19 5
                                    


‌‌مینهو مشغول مخ زدن دخترایی بود که درست میز بغلیمون بودن
منم اونقدری نوشیده بودم که نتونم اینهمه ساعت رو سرپا وایستم که تهش مینهو مخ دخترا رو بزنه چنگ زدم به کتش و کشیدمش عقب اونم از دخترا معذرت خواهی کرد و برگشت سمت من
" چیکار میکنی جونگکوک
داشتم تورش میکردم بد جیگریه لامصب
میتونستم همین امشب باهاش برنامه بریزم "

یه پس گردنی زدم بهش اون آدم بشو نبود و قرارم نبود وارد یه رابطه ی درست بشه هنوز یه ماه از اخرین باری که با دوست خواهرش رابطه داشت و نزدیک بود که این الدنگ پدر بشه نمی گذشت هیچ وقت یادم نمیره که دختره سر اون ماجرا چقدر اخاذی کرد و پولش طبق معمول از جیب من بدبخت رفت
من همیشه مسئول تمیز کردن گند کاریاش بودم

پووووف
" سرم درد میکنه بسه ول کن دخترای بدبختو بیا بریم
نمیتونم بیشتر از این سرپا وایستم "
مینهو دستی به موهاش کشید و دنبال من راه افتاد
فقط میخواستم از اونجا برم حالم خوب نبود
به در خروجی مهمونی که رسیدیم سکندری خوردم یه دستی رو هوا منو گرفت و مانع افتادنم شد‌

برگشتم
خودش بود پسر آقای کیم؛ همون که عصر تو معامله حضور داشت
اینجا چیکار میکرد
داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم که دستشو جلو آورد
" سلام
کیم سوکجین هستم.
با پدرم.... معامله...!! "
بی اختیار دستم رو جلو بردم و جواب دادم
" بله بله شناختم منم جونگکوک هستم جئون جونگکوک معذرت میخوام "
بزور سعی کردم لبخند بزنم و گرم برخورد کنم ولی اونقدری نوشیده بودم ک رو رفتارم کنترلی نداشتم
" اینجا چیکار میکنی فکر نمیکردم خانواده ی جئون تو این مهمونیای ساده شرکت کنن
از شما پاریسی لندنی جایی توقع میرفت لیاقت شما بیشتر از اینجاهای ارزونه "
کپ کردم.
الان شوخی کرد؟
باید بخندم؟یا تیکه بود؟
" ببخشید من حالم خوب نیست
فعلا "
تعظیمی کردم و مینهو رو که تو این مدت خیره شده بود به ما رو کشیدم دنبال خودم و بیرون رفتیم.

مینهو اخماش تو هم بود
" هی جونگکوک این یارو کی بود چرا نزاشتی جوابشو بدم "
سوار ماشینم شدیم کمربندو بستم و جواب دادم
" قضیه ی همون معامله ی بابام این پسر همون طرفه که اونجا بود بعدا برات تعریف میکنم الان حالم خوب نیست "
مینهو که پشت فرمون ماشینم بود شروع کرد به روندن
" پسره فکر کرده کیه
باید جوابشو میدادم حد خودشو بدونه "
مینهو همینطور مشغول غرغر کردن بود
سرم رو به شیشه ماشین تکیه دادم کل محتوایات معدم داشت بالا میومد حالم اصلا خوب نبود.
برای بار هزارم تو دلم لعنت فرستادم به خودم که چرا حرف مینهو رو گوش دادم و کلش رو نوشیدم.
رسیدیم
" میخوای بیام کمکت؟
میتونی بری بالا؟؟ "
از ماشین پیاده شدم.
" اره میتونم تو خودت چجوری میری خونت؟اگه میخوای ماشینو ببر "
سوئیچ رو داد دستم
" نه تاکسی میگیرم میرم تو برو بالا ."
خداحافظی کردیم و بزور خودمو به تختم رسوندم و بی معطلی خوابم برد.

***

با صدای پیام گوشیم خواب از سرم پرید غلتی خوردم تو جام
" این کدوم مردم آزاریه سر صبحی "
گوشیمو چک کردم
" سلام جینم .
امیدوارم خوب باشی بابت رفتار دیشبم معذرت میخوام فکر کردم که ناراحت‌ شدی‌ ازت میخوام که درک کنی تا باهم کنار بیایم"
چشمامو چندبار بازو بسته کردم تا مطمئن بشم توهم نزدم.
جین شماره ی منو از کجا آورده بود!
برای چی باید باهم کنار بیایم؟مگه قراره دوباره ببینمش؟
تنها چیزی که به مغزم رسید این بود که شماره ی مینهو رو بگیرم.‌

بعد چند تا بوق گوشی رو برداشت
" یاااا جونگکوک چیشده اول صبحی فکر نک‌.."
نمیزارم جملش تموم شه
" تو شماره ی منو به جین دادی؟ "
مینهو در مرز انفجار بود
" جین دیگه کیه ؟ کله سحر زنگ زدی چی بگی من اگه یکبار دیگه اون یارو رو ببینم میدونم چجودی آدمش کنم که دیگه حد خودشو بدونه "
میدونستم امکان نداره مینهو داده باشه‌
" پیام داده معذرت خواهی کرده فکر کردم از تو گرفته شمارمو "
صدای مینهو بلندتر شد
" چیییییییی جوابشو نده بلاکش کن فکر کرده میزارم دوباره بخوا... "
گوشی رو وسط غر غراش قطع کردم
باخودم کلی کلنجار رفتم تا بلخره دستم شروع کرد به نوشتن:
" سلام نیازی به عذر خواهی نیست ، پیش میاد ناراحت نشدم "
نمیدونم چرا ولی استرس داشتم.
طولی نکشید که پیام دومشو فرستاد
" پس امروز نهار مهمون من لوکیشنشم میفرستم منتظرتم "
این دیگه چی بود باید میرفتم؟

خوابم کامل پریده بود کلافه تر از هر روزم بلند شدم و به سمت آشپزخونه رفتم تا حداقل شکممو سیر کنم.
پاکت شیرو از یخچال برمیدارم و ماگم رو پر میکنم .
در حین خوردن صبحونه به این فکر میکنم که خب امروز که برنامه ای ندارم باید برم شاید حتی بحث افتاد و جواب دیشبشو هم دادم که فکر نکنه خجالتی و بچه ننم.
اصن حالا که به حرفای مینهو فکر میکنم برای چی باید اون حرف رو میزد.
مستی دیشب از سرم پریده بود و تازه فهمیده بودم چیشده.
حالا دیگه حتما باید برم تا گند دیشبو جمع کنم.
یه هودی مشکی با شلوار بگ پوشیدم و باماشینم راه افتادم به سمت لوکیشن...

ForgottenWhere stories live. Discover now