part 5

88 16 9
                                    

شرط هاش سخت نبود فقط باید سر تایم حاضر میشدم و دیر نمیکردم، به رئیس که همون جین باشه خیانت نمیکردم ،
این واقعا نیاز بود ذکر بشه؟ مثلا چطوری میتونم خیانت کنم؟..
رژیم میگرفتم،
باشگاه میرفتم که ذکر شده بود تو طبقات پایین هست.
" خب اینا که سخت نیس قبول میکنم "
پایین قرارداد رو امضا کردم و تحویلش دادم
" خب عالیه پس از همین امروز کارمون رو شروع میکنیم جونگکوک
خیلی دوست دارم همه جارو نشونت بدم "
بدون اینکه منتظر جوابی از سمت من باشه انگشتای کشیده اش رو حلقه کرد دور دستم و کشید دنبال خودش .
تو آسانسور بودیم چسبیده بود بهم و حس معذب بودن داشتم ولی برای اینکه صمیمیت بینمون رو بیشتر حس کنم تصمیم گرفتم اهمیتی ندم تا فکر نکنه خجالتیم
دستمو انداختم دور گردنش
" الان به هم دیگه نزدیک تریم بزار همه بفهمن من رفیقتم "
وقتی از آسانسور پیاده شدیم چشمکی زدم اونم خنده ای از سر رضایت کرد.
همه کارکنا با تعجب مثل اینکه دوتا دیوونه دیده باشن به ما نگاه میکردن و باهم پچ پچ میکردن.
تو دلم کِیف میکردم حالا که اون دوست داشت رفیق من باشه باید فکر اینجاهاش رو هم میکرد.
" اینجا اتاق جلسه هست. همه ی ایده ها و نظرات اینجا مطرح میشه و جلسه ها اینجا برگزار میشه. "
جای بزرگی بود یه میز بلند که دور تا دورش صندلی بود. با پنجره هایی هر چهار طرفش.
طبقات پایین تر رفتیم
" اینجا باشگاهمونه مربی هم داریم میسپرمت به اون خودش روت کار میکنه "
دستمو از روی شونه های پهنش برداشتم و رفتم دمبل هارو چک کردم
" راستش من خودم باشگاه میرم "
جوری که انگار بهش برخورده باشه جواب داد
" خب کنسلش کن.
ما اینجا بهترین مربی هارو از امریکا آوردیم با بهترین متود آموزشی مطمئن باش پشیمون نمیشی
تو دیگه تمام و کمال در اختیار مایی محاله بزارم جای دیگه بری "
چشمکی میزنه و نیشش باز میشه.
دستمو میگیره تا به طبقات دیگه بریم
" اینجاهم رستورانه فکر نمیکنی که بزاریم اونهمه کارگر گشنه بمونن؟ "
چندتا طبقه ی دیگه هم نشون داد که شامل استخر و اتاق دوخت و دوز و عکسبرداری و طبقه ی لباس ها میشد.
" خب نظرت چیه خوشت اومد؟ "
با اون چشمای خمار خوش رنگش زل بوده توی چشمام
" خب من تا حالا در مورد آیدلا و کمپانی ها نشنیده بودم و تصوری هم نداشتم که میتونه تا این حد بزرگ باشه و امکانات داشته باشه "
با دقت به حرفام گوش میداد طوری که انگار همه ی اونا رو برای من ساخته باشه و حالا منتظره که نظرمو بدونه .
" خوشحالم که دوستش داشتی برام مهمه که اذیت نشی اینجا "
نگاه خیره مو از روی چشماش برداشتم
" اوه نه معلومه که خوشم میاد سخت نگیر "
لبخند شیرینی روی لبای قلوه ایش نشست
" الانم ظهره بیا باهم غذا بخوریم "
بعد صرف غذا بهش گفتم که خستم و از فردا صبح میام .
با ماشین روندم سمت خونم‌.
با خودم فکر میکردم که قرار نیست به من که رفیقشم سخت بگیره کلی هم امکانات تفریحی داشت یعنی محض رضای خدا نمیتونم یکم کمتر بخورم تا رژیم بگیرم؟ باشگاه هم که همیشه خودم میرفتم و بدنم عادت داشت. اصلا کاری قرار نبود بکنم.
مگه این که دیوونه بودم تا این کار رو قبول نمیکردم.
بلافاصله لباسام رو میکنم و میرم داخل استخر.
باید حداقل به بابام خبر بدم که کار جدیدم رو شروع کردم.
دیر یا زود خودش میفهمید و اگه بفهمه که با پسر اقای کیم کار میکنم ممکنه یکی از اون اسلحه هارو مستقیم بگیره طرف من و درجا بفرستتم ته جهنم.
" الو سلام بابا "
جوری که انگار خوشحال شده که بهش زنگ زدم
" اوه سلام چه عجب یادت افتادم خوشحال شدم از شنیدن صدات "
شروع خوبی بود لبخندی میزنم و ادامه میدم
" خوشحالم ، زنگ زدم بگم یکی از دوستام شرکت مدلینگ داره و ازم خواسته یکی از مدل هاشون باشم.
میخواستم بهت خبر بدم که کار جدیدمو شروع کردم. "
با تعجب از اینکه کدوم دوستمه و جزئیتات دیگش میپرسه و منم همه ی جوابارو می پیچونم حالا فقط مینهو مونده بود که از اونجایی که حدس میزدم مخالفت کنه ترجیح دادم فعلا چیزی بهش نگم.
با خیالت راحت ریلکس میکنم توی آب گرم.

***
ساعتی که شب کوک کرده بودم شروع به زنگ زدن میکنه تنها چیزی که از زندگیم میخوام اینه که ساعت لعنتی رو بکوبم تو دیوار تا ساکت بشه .
هنوز خوابم میاد ولی باید هرچه سریع تر آماده شم تا دیرم نشه.
چنگ میندازم و پاکت شیرو با یخ از یخچال میکشم بیرون.
پودر نسکافه رو اضافه میکنم و یه آیس کافی خوشمزه درست میکنم.
محض رضای خدا همیشه کارم درسته .
شاید اولین باره تو زندگیم که انقدری انرژی دارم که ترجیح دادم برای وعده های غذاییم وقت بزارم.
خوشحالم که جین و کار جدیدش باعث شدن امید به زندگیم برگرده ...

**********
سلام رفقا امیدوارم که تا اینجای فیک ازش راضی باشین و دوسش داشته باشین
از پارت های بعد به اضافه ی جونگکوک قراره راوی دوم شخص هم داشته باشیم (یعنی از زبون جین هم فیک رو بنویسم) منتظرش باشین🫶🏼
منتظر ووت ها و کامنتای قشنگتون هستم🤍

ForgottenTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang