Part 4

120 20 5
                                    

هنوز تو شوک بودم که چه اتفاقی داره میوفته،کل بدنم خشک شده بود.
اشکاش کل صورتشو پوشونده بود با سرعت جوری که انگار خودش شکه شده باشه
لباش رو از رو لبام برداشت و محکم بغلم کرد و به معنای واقعی زار زد.
یکم که آرومتر شد دستاشو گرفت دو طرف صورتم
" دوست تو فقط منم و تا همیشه فقط من میمونم فهمیدی عوضی؟ "
تکونی به خودم میدم
" تو منو دوست داری؟ "
اشکاشو با پشت دستش پاک میکنه
" معلومه که دوستت دارم لعنتی تو تنها رفیق منی مگه میزارم ازت سو استفاده کنن و بخوان اذیتت کنن درکم کن دیگه"
لبخندی میزنم و بغلش میکنم
" میدونی که چقدر دوستت دارم نمیخوام فکر کنم که اگه تورو تو زندگیم نداشتم چی میشد "
بین اشکاش میخنده و میزنه به پهلوم.
"بیا قهوه بخوریم بعد برو "
میکشونتم و هلم میده رو مبل
بعد نوشیدن قهومون ازش خداحافظی میکنم و میرم خونم.‌

با خودم آنالیز میکردم که فردا چجوری رفتار کنم و چی بپوشم.
حالا که اون فکر میکرد من خوش پوشم منم باید ثابت میکردم که نظرش درسته و انتخابش بهترینه.
سریع به رخت خوابم رفتم تا فردا با انرژی بتونم به کارام برسم.
یه مرد شنل پوشی تو تاریکی داشت میرفت و ازم دور میشد میخواستم فریاد بزنم و بغض گلوم و توی فریاد هام خالی کنم. میخواستم فرار کنم و به سمت نور برم. همینطور نمیخواستم بزارم اون همینجوری بره باید جواب پس میداد.
ولی پاهام نای تکون خوردن نداشتن و فقط یه سری تکون خوردنای بی ثمر بود.
نفسم بالا نمیومد و سردردم دوباره برگشته بود.
یه گلوله از خشاب در میره و با بالاترین سرعتش داشت به طرفم میومد که از خواب پاشدم.
نفس نفس میزدم و کل بدنم عرق کرده بود.
سریع لیوان آب رو از کنار تختم برمیدارم و کلش رو سر میکشم .این چه کوفتی بود دیگه.
ساعت ۸ صبح بود باید یه دوش میگرفتم نمیتونستم روز اول کاری با این حالم اونجا باشم دوش رو گرفتم یکمم حالم بهتر شد و رفتم آشپزخونه تا صبحونه بخورم.
قرص سر دردمم خوردم.
در عرض این یه هفته با پسر مافیا قرار نهار گزاشتم بهترین دوستم منو بوسید و الانم دارم کار جدیدم رو شروع میکنم انگار که بلخره داره زندگیم جون میگیره و هیجان به زندگیم برمیگرده.
حتی اهمیت هم نمیدم که مینهو خبر نداره که قبول کردم برم پیش جین کار کنم .
بعد خوردن صبحونه حالا نوبت میرسه به استایلم‌.
یه پیرهن مشکی جذب از روشم یه کاپشن چرم میپوشم.
با یه کارگوی مشکی و گردن بند قطور طلایی با دستبند یادگار مادرم.
بوش میکنم هنوز بوی مادرم رو میده جلوی بغضم رومیگیرم و و ادکلن رو خالی میکنم رو پیرهنم.
میکاپم میکنم و یه عینک میزنم چشمم.
یه نگاهی تو آینه به خودم میکنم
" ایول خودشه باید بفهمه شخص درستی رو انتخاب کرده "

با ماشینم حرکت میکنیم سمت لوکیشنی که روی کارت بود .
یه ساختمون بلند و لوکس که سرش تا آسمون میرسه.
استرس میگیرم و از نگهبان ساختمون طبقه رو میپرسم.
با آسانسور میرم بالا چند بار از آینه ی آسانسور خودم رو چک میکنم تا مرتب باشم.
نفس عمیقی میکشم و اعتماد بنفسم رو دوباره به دست میارم .
در آسانسور باز میشه خیلی بزرگ بود دور تا دورش پنجره بود و نمای سئول دیده میشد هرکی مشغول یه کاری بود.
چند نفر لباس تن مانکن میکردن چند نفر مشغول نوشتن بودن و آمار میگرفتن.
چند نفر هم که از این فاصله هم مشخص بود که مدل بودن مشغول پوشیدن لباس.
بقیه هم سرشون حسابی شلوغ بود....

" سلام جونگکوک بیا اینجام "
جین بود.
چشمم برمیگرده طرف صدا
یه پیرهن قهوه ای با کت کوتاه و شلوار ست قهوه ای پوشیده بود.
لعنت به این استایل قشنگش مثل ماه میدرخشید.
میرم طرفش یه دختر قد کوتاه کنارش بود و داشتن صحبت میکردن.
نزدیکش که میشم صحبتشونو قطع میکنن. معلومه از دیدنم خوشحال شده گرم بغلم میکنه
" خوشحالم که اومدی رفیق منتظرت بودم چقدرم خوشگل شدی "
نیشم ناخوداگاه باز میشه
" اوه مرسی ، بله مگه میشه پیشنهاد دوستمو رد کنم من توی رفاقت کم نمیزارم "
ابروهامو با حالت غرور میدم بالا و جفتمون میزنیم زیر خنده .
وقتی دوستم خطابش کردم اون ذوق چهرشو دیدم قابل انکار نبود معلوم بود از من خوشش میاد . من انقدری مهربون و خوش اخلاقم که گاهی خودم به خودم حسودیم میشه معلومه که طعم رفاقت با منو از دست نمیده .
" دنبالم بیا "
منو هدایت میکنه دنبالش و میریم تو دفترش
اشاره میکنه که بشینم
" خیلی خوشحالم که اومدی خب ببین این قرار داد رو بگیر و بخون اگه اوکی بودی امضا کن که از همین امروز کارمون رو شروع کنیم "
با انگشتای بلند و خوش فرمش چند تا برگه رو میده دستم.
مشغول خوندنشون میشم...

ForgottenWhere stories live. Discover now