رایحه امگا

149 29 2
                                    

"بیا ببینم"

جیمین در حالی که گونه هاش از خجالت سرخ شده بود به سمت جونگ کوک رفت. امگا کوچولو هنوز نگاهش رو از امگای دیگه برنداشته بود.

"عزیزم، نگاه کن، پرستار جدیدت جیمین"

جیمین لبخند شیرینی به امگا کوچولو زد. تنها آرزوش این بود که به خوبی باهاش کنار بیاد. چون از این به بعد بیشتر وقتش رو با اون می گذروند. "سلام هارا! من جیمینم!"

با صدای آرومش گفت هارا دست هاش رو به نشونه"منو بغل کن " جلو اورد  بچه می خواست بیشتر از عطر وانیل امگا استشمام کنه جیمین پس از تایید جونگ کوک، بچه کوچولو رو به آرومی در آغوش گرفت. حالا جیمین روی مبل نشسته بود و هارا تو بغلش  بود.

"امیدوارم با هم خوب باشیم خانم کوچولو."

با خنده گفت و هارا هم با امگا خندید. خب، حدس می‌زنم این نشونه این بود که اون دو به خوبی باهم کنار میان






"ممنون برای اینکه منو رسوندین."

جیمین گفت و کمی بدنش رو خم کرد و  گونه هارا رو بوسید و هارا برای بار چندم  در اون لحظه خندید.

"هاراشی از تو هم ممنونم"

"خونت واقعا نزدیکه. برای هر دومون خوبه. هرطور شده شب ها میرسونمت یا میرسونیمت نگران نباش."

"ممنونم"

"خواهش میکنم شب بخیر."

"شب تو هم بخیر"

جیمین دست تکون داد و کلیدهاش رو بیرون آورد و وارد خونه اش شد و بعد جونگ کوک با دخترش به خونه برمی گشت.




"به نظر میرسه که تو جیمین رو دوست داری خانوم کوچولو. مدام بهش میخندی.ببین من حسودما"

هارا چهره ای خشمگین به خودش گرفت و در طول مسیر کلمات نامفهومی گفت که برای خودش  معنی داشت ولی برای پدرش نه.




3 ماه بعد

جیمین از کارش خیلی راضی بود. اون و هارا رابطه فوق العاده ای با هم داشتن... هرکی می دید بهشون حسادت می کرد. گاهی حتی جونگ کوک.

حالا جیمین هارا رو توی آغوشی جلوش گذاشته بود و با هم پوره سیب زمینی درست می کردن.

(اغوشی: وسیله ای برای نوزاد که می پوشن تا نوزاد رو جلوی خودشون حمل کنن. )

"ببینیم اینو دوست داری یا نه."

پوره سیب زمینی رو با قاشق پلاستیکی مخصوص هارا برداشت و به امگا کوچولو داد. با دیدن اینکه بچه سعی می‌کرد هم غذا رو بخوره هم قاشقش رو فهمید که خوشش اومده.

"بزار من هم ببینم چطور شده."

قاشقی برداشت و پوره رو خورد. واقعا خوشمزه بود اون دوباره جنبه های مثبت تحصیل توی رشته اشپزی رو دید.

serendipityWhere stories live. Discover now