روز بارونی بود داشتم راه میرفتم و گریه می کردم
با خودم می گفتم:
مادرم از زمانی که با اون مرد ازدواج کرد با من سرد شد. من تو دنیا فقط مادرم رو داشتم باورم نمیشد که مادرم من رو از زندگیش حذف کرد.
تو حال خودم بودم که یک صدایی شنیدم
اون صدا من رو به خودم آورد.
پشتم رو نگاه کردم و دیدم یه گربه ی سفیدی اونجا بودگربه خیلی بچه بود و بخاطر بارون خیس شده بود
روی زانو نشستم و به بچه گربه گفتم: تو هم مثل من تنهایی
گربه یه میوی آرومی کرد.
به گربه گفتم میخوای با من بیای
گربه یه میوی بلندی گفت و اومد سمتم
به خونه نزدیک بودم گربه رو برداشتم و دوییدم
سمت خونهبه خونه رسیدم گربه با تعجب به خونه نگاه می کرد
با یه حوله گربه رو خشک کردم و بهش گفتم اسمت رو چی بزارم
گربه سمت یه کتاب رفت و دستش رو روی یه اسمی گذاشت
رفتم اسم رو نگاه کردم دیدم دوست داشت اسمش تیهونگ باشه
بهش گفتم از اسم تیهونگ خوشت میاد
یه میوی بلندی گفت
منم گفتم باشه
داشتم به گربه نگاه میکردم که یکی من رو صدا کرد
جونکوک جونکوک
به در نگاه کردم و دیدم جیمین اومده
جیمین یکی از بهترین دوستام بود
جیمین گفت مگه کری نمیشنوی
+گفتم چیه حرفت رو بزن
-این گربه چیه؟
+به تو ربطی نداره
-ایش اصلا به من چه هر غلطی میخوا من میرم پیش شوگا
+ اوکی سلام برسون
-باشه
جیمین رفتم
من خیلی خوابم میومد روی یه مبل دراز کشیدم تا بخوابم
گربه هم اومد بغلم خوابید دوتامون به خواب عمیقی رفتیم:)_________________
این اولین رومانیه که مینویسم
میشه حمایت کنید🙃
YOU ARE READING
پیشی کوچولوی من:) [ویکوک]
Adventureچی میشه جونکوک یه گربه پیدا کنه گربه همه دوست پسر کمشده ی جونکوک باشه که به گربه تبدیل شده............... هر روز یک یا دو پارت مینویسم حمایت لطفا کنید🙃