رسیدن به عشق

7 1 0
                                    

اومد نزدیکم و ماسکش رو درآورد
خواستم صورتش رو ببینم
که بوسه ای روی لبام گذاشت
خواستم عقب بکشم
ولی انقدر منو محکم نگه داشتا بود که نمیتونستم
تکون بخورم صورتش هم معلوم نبود
با شدت لبام رو میمکید
بلاخره تونستم که از خودم جداش کنم
باورم نمی‌شود
اون اون ت.تیهونگ بود
یه لبخندی زد
تو چشام اشک جم شده بود

باورم نمی‌شود اون اون گربه ی کیوت و ملوس همون تیهونگ خودم بود خیلی حرفا تو ذهنم بودولی فقط میخواستم برم بغلش کنمرفتم جلو با اشک هایی که از چشمام میریختن رفتمو بغلش کردمخیلی دلم براش تنگ شده بوداندازه ی ده دقدقه همو بغل کرده بودیم و هیچی نمیگفتیمکه...

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

باورم نمی‌شود
اون اون گربه ی کیوت و ملوس همون تیهونگ خودم بود
خیلی حرفا تو ذهنم بود
ولی فقط میخواستم برم بغلش کنم
رفتم جلو
با اشک هایی که از چشمام میریختن رفتم
و بغلش کردم
خیلی دلم براش تنگ شده بود
اندازه ی ده دقدقه همو بغل کرده بودیم و هیچی نمیگفتیم
که تیهونگ گفت دلم برات تنگ شده بود خرگوشگم
با صدایی لرزون بهش گفتم من بیشتر
که یهو منو برداشت و گذاشت روی میز
گفت دلم برای طعم لبای شیرینت تنگ شده نزاشتی ببوسم الان اجازه هست
دستمو دور گردنش
حلقه کردم و لبم رو روی لبش گذاشتم
مدت زیادی میشد که داشتیم همو میبوسیدیم
و اصلا حواسمون به هیچ جا نبود
صدای در زدن اومد ولی ما نفهمیدیم
در باز شد
جیمین و شوگا اومده بودن
ولی ما باز داشتیم ادامه می‌دادیم
جمیم به یونگی گفت ببین دیگه دلش برای تیهونگ تنگ نمیشه ببین اون کیه که انقدر داره با احساس میبوستش
یونگی هچی نمی‌گفت و شک کرده بود
جیمن با صدای بلند گفت
هوی جونکوک جونکوک
هی گاو مگه کری
با این حرفش من لبم رو از لب تیهونگ جدا کردم
اونور رو نگاه کردم دیدم جمین و یونگیه
از خجالت سرخ شده بودم
جمین گفت اون عشقت کیه ها که انقدر با احساس میبوسیدیش
یونگی بهم گفت همونیه که فکرشو میکنم
سری تکون دادم
جیمین باز شروع به قرزدن کرد تیهونگ که سمت من بود بهم گفت
میخوای خودمو نشون بدم
من برام جز اینکه تیهونگ برگشته مهم نبود
بهش گفتم باشه و یه بوسه ی آرومی روی لباش گذاشتم
تیهوتگ رفت سمت جیمین و یه سلامی داد
جیمین گفت تو از کجا پیدات شد
و با ملاقه دنبال تیهونگ افتاد
رفتم جیمین رو گرفتم تا نره دنبال تیهونگ
تیهونگ بهش گفت یزره هم تو این چهارسال تغیری نکردی و خندید
تیهونگ رفت پیش یونگی و
بخاطر زحمتی تیهونگ ازش تشکر کرد
یونگی قابلی نداشت
جمین گفت یکی به منم بگه اینجا چخبره
نشستم دونه بدونه از اتفاق هایی که افتاد براش تعریف کردم
داشتم تعریف میکردم که یهو...............

پیشی کوچولوی من:) [ویکوک]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin