یا میکشی یا کشته میشی.
هویت؟ نداریم.
یه روز دکتریم و یه روز وکیل درحالی که همیشه مراقبیم خشاب اسلحه هامون پر باشه.
ما میدونیم هدفمون چندبار تو روز به توالت میره یا روزانه چندتا از تار موهاش میریزه.
تو شغل ما خطر معنا نداره. ما خود خطریم.
ما آدمکشیم.
..........
..........
طبق معمول راس ساعت 5 صبح بیدار شد. بدون یک دقیقه دیر تر یا زودتر شدن. قبل از اینکه حتی صورتش رو بشوره از لابه لای پرده های ضخیم خونه نقلیش، بیرون رو چک کرد.پستچی تازه بسته ها رو تو سبدش گذاشته بود و داشت به سمت خونه بعدی میرفت. هیچ چیز مشکوکی وجود نداشت.
بعد از اطمینان پیدا کردن از امنیتش که جزو کار های ضروریش شده بود، دست و صورتش رو شست و یه راست به سمت نامه های جدیدش رفت.
تعدادشون کمتر از همیشه بود و این مایه آسودگی بود چرا که از قدیم گفته بودن کار کمتر، آرامش بیشتر.نامه اول رو باز کرد.
فرستنده : ایکس من
فرستاده شده به : گوست
ماموریت : قتل
پی نوشت : ماموریت قبلی عالی بود گوست. تمام اطلاعات دقیق و بدون کم و کسر به دستم رسید اما ایندفعه فرق میکنه. میخوام پارک دائه مون، معاون وزیر رفاه تا هفته دیگه بمیره. اگه خودکشی کرده باشه که چه بهتر. روی قیمت هم با هم توافق میکنیم.ایکس من از مشتری های دائمش بود که معمولا ماموریت های جاسوسی میخواست اما خب تک و توک قتل هم توش پیدا میشد.
نامه دوم رو باز کرد.
فرستنده : رِی
فرستاده شده به : گوست
_ ماموریت : به دست آوردن اطلاعات محرمانه یانگ ته مین در یک سال اخیر.
پی نوشت : بعد از انجام کار 200 هزار دلار به حساب شما واریز خواهد شد.اولین بار نبود که اسم ری رو می شنید اما اولین درخواست ماموریتش یه گوست بود. سرراست بودن نامه بدون هیچ حرف اضافه حرفه ای بودنش رو نشون میداد. و گفتن نداشت که تهیونگ بیشتر از همه از آدمای حرفه ای خوشش میومد.
پول زیادی هم آماده کرده بود و این یعنی ارزش وقت یه قاتل خبره رو میدونه. هرچند تهیونگ به اون پول احتیاج نداشت. همین حالا هم میلیون ها دلار تو حسابش خاک میخورد اما تنها چیزی که در ماه خرج میکرد پول خورد و خوراک و اسلحه هاش بود.نامه سوم کمی عجیب بود.
معمولا روی پاکت، مقابل آدرس همه می نوشتن گوست.
ولی این یکی این قسمت رو خالی گذاشته بود. اخم ریزی رو پیشونیش نشست. مشکوک بود.
نامه رو باز کرد و به سرعت کلمه ها رو خوند. اما...
احساس میکرد نفسش بند اومده.
تنها یک جمله کوتاه با فونت ریز و به زبان ایتالیایی باعث شده بود حس کنه تمام خونه یکدفعه روی سرش خراب شده.جمله ای که با خط خوش مردانه ای نوشته بود :
_ Che Succede Assassino?
_ چه خبر آساسینو؟به سختی آب دهانش رو قورت داد و پاهای سست شده اش رو به سمت صندلی راحتیش کشوند.
آساسینو اسمی بود که خیلی وقت پیش دور انداخته بود.
آساسینو مرده بودد.
الان تنها و تنها گوست وجود داشت.
شبح قاتلی که به زور بین 150 تا آدمکش برتر کره جا میگرفت.
دستای لرزونش رو بالا آورد و بار دیگه اون جمله نحس رو خوند.
بازوی راستش درد وحشتناکی رو تحمل میکرد.
دردی که متعلق به آسیبی قدیمی بود. زخمی که به آساسینو تعلق داشت.
هنوز هم بعد از نه سال، زمان هایی که وحشت میکرد درد میگرفت. درد عصبی بدون هیچ مشکل جسمی.
و اون درد بهترین موقع رو برای حس شدن انتخاب کرده بود.
تهیونگ وحشت کرده بود.
تو افکارش غرق شده بود و کاغذ نامه تو دستش مچاله.فارغ از مردی که از پشت درخت ها نگاهش رو به اون دوخته بود.
مرد ایرپاد تو گوشش رو لمس کرد و لب زد.
_ زیر نظر دارمش قربان.صدای بمی جوابش رو داد.
_ گزارش بده.مرد بدون اینکه نگاهش رو از گوست بگیره جواب داد.
_ نامه به دستشون رسیده. به نظر کلافه میان قربان.
_ خوبه. بهش سرنخ بده. باید منو پیدا کنه.
_ دریافت شد قربان.
مرد پشت خط قطع کرد و مکالمه به پایان رسید.........
........
........
ووت یادت نره خوشگله🤍
VOCÊ ESTÁ LENDO
Assassino
Fanfic« فیکشن آدمکش » - با پای خودت اومدی داخل عمارتم هیونگ اما هیچوقت نگفتم رفتنت هم به اختیار خودته! ...... ...... میتونست جاخالی بده. از تیررس گلوله ای که مستقیم اونو هدف قرار گرفته بود. اما اگر اینکارو میکرد گلوله صاف تو مغز پسر ۱۲ ساله پشتش فرو رفته...