سال 2024 - کره جنوبی – سئول – عمارت جئون
تهیونگ خشک گفت :
-خب؟ تو چه صنمی با اون حادثه داری؟
جونگ کوک به چشم های تهیونگ خیره شد.
-عمارت جنوا.
با آوردن اسم عمارت جنوا در چشم به هم زدنی چشم هاش تیره شده بود.
ابرویی بالا انداخت.
- میدونی مردم ایتالیا چی صداش میکنن؟
بدون اینکه انتظار جوابی از تهیونگ باشه خودش پاسخ داد.
_ la stage non e' ridolta
-به کره ای میشه قتل عام حل نشده. عمارت جنوا اون شب در خون پوشیده شد با اینحال این پرونده برای همیشه در پوشه حل نشده اداره پلیس میمونه. چون قاتل این پرونده مرموز حتی نذاشت یه پشه از اون عمارت زنده بیرون بره.
صورت تهیونگ در هم رفت. دقیقا. اون تک تک آدمای اون مهمانی احمقانه رو کشته بود پس جئون چطور..
- چطور من راجع بهش میدونم؟
جونگ کوک سوال تو ذهن تهیونگ رو کامل کرد.
لبخند تلخی زد و گفت :
-هیچکس زنده نموند. جز اون قاتل و البته پسری که قول داده بود حتی یه خراش هم روش نیفته.
قلب تهیونگ یه تپش جا انداخت.
این فرای تمام اطلاعاتی بود که می تونست به دست بیاره. اون قول تنها در حضور سه نفر گفته شد.
خودش، لی هه جین و اون پسر.
جونگ کوک به تهیونگ خیره شد.
- حتی تا آخرشم ازم اسمم رو نپرسیدی هیونگ.
معما حل شد.
جئون جونگ کوک، پسر لی هه جین بود.
برای همین از همه چی خبر داشت.
آسیب دیدن دستش، لقبی که دور انداخته بود و اسم واقعیش.
به چهره جونگ کوک خیره شد.
چرا زودتر نفهمیده بود؟
ته چهره ای از اون پسر هنوز توش دیده میشد.
البته که اون بدن ورزیده و خوش فرم و اعتماد به نفسی که تو چهره اش نمایان بود هیچ شباهتی به اون پسر کوچولوی لاغر که تو بغلش گریه میکرد نداشت.
نگاهش رو به میز کار کنارش دوخت.
که چی؟
چی میشد اگه اون پسر همون پسر 9 سال پیش بود؟
آساسینو تو ماموریتش شکست خورد.
لی هه جین مرد.
جئون جونگ کوک به خانواده اش برگردونده شد و داستانشون هرچند تلخ اما به پایان رسید.
- ما راهمون از هم جدا شده. این ملاقات دلیلی برای ادامه دادن نداره.
- از دیدنم خوشحال نیستی؟
جونگ کوک پرسید و تهیونگ مصرانه به میز کنارش زل زده بود.
-ما راهمون از هم....
- آره میدونم راهمون از هم جدا شده خب؟ احساس دیگه ای نداری؟ خوشحالی ناراحتی هر....
تهیونگ حرفش رو قطع کرد. با عصبانیت داد زد :
- عذاب وجدان دارم جئون. عذاب وجدان! در این حد که حتی نمی تونم تو چشات نگاه کنم. راضی شدی؟
جونگ کوک شک زده گفت :
- عذاب وجدان؟ برای چی؟
تهیونگ از لای لب های به هم فشرده اش گفت :
- من مسئول مرگ مادرتم. نمی فهمی؟
جونگ کوک اخمی کرد.
- اما این من بودم که مزاحم شدم. من مقصر مرگ ماردمم نه تو.
- من تو ماموریتم شکست خوردم. من باید ازش محافظت... آه بی خیال. فقط اینو بدون ما راهمون از هم جدا شده جئون. بیا دیگه هیچوقت همو نبینیم.
تهیونگ کلافه گفت و خواست به سمت در خروج بره که دستش کشیده شد و تو بغل جونگ کوک افتاد.
جونگ دم گوشش لب زد :
- اومدنت به عمارتم با پای خودت بود هیونگ ولی هیچوقت نگفتم رفتنت هم به اختیار خودته.
تهیونگ شک زده گفت :
- چی؟ ولم کن جئون. گفتم ولم کن.
و سعی کرد با آرنجش ضربه ای به پهلوی جونگ کوک بزنه اما پسر کوچکتر با دستش ضربه رو گرفت. بی شک یادآوری اون خاطرات تلخ ضعیفش کرده بود.
- سختش نکن هیونگ. تا زمانی که من نگفتم اجازه نداری بری.
تهیونگ غرید :
- تو... همین الان ولم کن.
-خیله خب.
جونگ کوک دستاشو باز کرد و اجازه داد تهیونگ رها بشه.
تهیونگ نگاه تندی به جونگ کوک انداخت و به سمت در پا تند کرد.
اما صدای جونگ کوک باعث شد بایسته.
- میتونی بری اما نمیخوای از مقصر های واقعی انتقام بگیری؟
تهیونگ اخمی کرد. بدون اینکه برگرده گفت :
- منظورت چیه؟
جونگ کوک یه دستش رو تو جیبش فرو برد.
-مرگ مادرم برنامه ریزی شده بوده. قاتل واقعی هنوز زنده است.
- پائولو مرده.
کوتاه گفت و به راهش ادامه داد.
- پائولو فقط ماشه رو کشید. دستور از شخص دیگه ای بود.
تهیونگ میدونست.
باید تمومش میکرد.
این رابطه نحس رو.
اما چی میشد اگه حرفاش راست بود؟
چی میشد اگه قاتل زنی که به خاطر اون مرده بود هنوز زنده بود.
ایستاد و اینبار کامل به سمت جونگ کوک بر گشت.
-کی؟
به چشم هاش خیره شد و تکرار کرد.
- کی دستور داده؟
جونگ کوک هم متقابل به تهیونگ خیره شد و لب زد.
- پدرم.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Assassino
Hayran Kurgu« فیکشن آدمکش » - با پای خودت اومدی داخل عمارتم هیونگ اما هیچوقت نگفتم رفتنت هم به اختیار خودته! ...... ...... میتونست جاخالی بده. از تیررس گلوله ای که مستقیم اونو هدف قرار گرفته بود. اما اگر اینکارو میکرد گلوله صاف تو مغز پسر ۱۲ ساله پشتش فرو رفته...