سوسوی نور شمع در شمعدان های بزرگی که روی میز بودند، سکوتی که در اتاق حکمفرما بود و مشاوری که الان ترجیح میداد حرفی نزنه، فضای اتاق رو سرد و غیر قابل نفوذ کرده بود.
شیوون با یک فاصله روی صندلی از اِلای نشسته بود و هردو مرد حاضر در اتاق، با اینکه میز از شام گرم که خرگوش کبابی و سوپی از استخوان های نرم و جویدنی خرگوش بود به علاوه نان های تازه و گرم و کیک خنک شده با روکش خامه کامل و تزیین شده بود، اما انتظر آرسلایی رو می کشیدند که اومدنش بسیار طولانی شده بود.
چاقوی نوک تیزی که برای بریدن گوشت کباب گذاشته شده بود، نوکش روی میز و انتهاش به انگشت اشاره اِلای وصل بود و چاقو بین انگشت و میز، با حرکات اندک دست مرد تکون میخورد؛ تهدید آمیز...!
-میگم...
+نگو.
به سرعت ساکتش کرد و نگاهش رو به تیغه چاقو که کمی درون میز چوبی فرو رفته بود و میز رو زخمی کرده بود نگاه کرد.
امروز روز سختی بود.
تا نیم روز و حتی بعد از ظهر داخل زمین تمرین بودند و با اینکه تمام کماندار ها به نوبت عوض میشدند، اما این شیوون و بکهیون بودند که ثایت ایستاده بودند و بکهیون، جز یکی دو تیر، بقیه تیر هاش رو درست به وسط سیبل پرتاب کرده بود و چانیول شاهد تمام این ماجرا بود.
در سایه نشسته بود و وقتی مقداری میوه، که شامل سیب قرمز و کمی توت های قرمز و وحشی بودند در یک ظرف چوبی برای اِلای و آرسلا آورده شده بود چون برای ناهار خوردن حاضر نشده بودند، چانیول توتی رو بین انگشت هاش له کرده بود و همراه با سویونگی که بهش نیم نگاهی هم نمی کرد، حرص خوره بود.
پس شیوون دروغ نمی گفت.
این پسر بچه واقعا مهارت در تیرندازی با کمان داشت و به خوبی در روز اول مهارتش رو نه تنها به رخ اِلای بلکه به رخ تمام حاضرین کشیده بود و مطمئنا شب نشده همه مردم قبیله از این مهارت با خبر میشدند.
همین موضوع چانیول رو تا همین ساکت و آروم، اما خشمگین نگهداشته بود.
شبیه به یک شعله ناپیدا، زیر خاکستر!
-هنوزم نگم؟
+چی رو؟
هوف کلافه ای کشید و نگاهش رو به شیوون داد.
چاقو به محض برداشته شدن نگاهش لق خورد و روی میز افتاد و چانیول نگاه کلافه اش رو به شیوونی که عجیب بود تا الان ساکت و ساکن بود نشسته بود داد. اگر حرف نمیزد و مزه نمی ریخت و اعصاب چانیول رو به بازی نمی گرفت که شیوون نبود.
-حال کردی؟
بله، قسم به همگان و ماه و خورشید که شیوون فقط برای آزار دادن چانیول بدنیا اومده بود و تا با آزار و اذیت هاش چانیول رو نمی کشت دست از این دنیا نمی کشید.
YOU ARE READING
AyLa
FanfictionCouple : SeKai. ChanBaek. ChanKai .Genre : Dram. Romance. Fantasy. Smut عروس قبیله شمالی، یک پسر عمو داره، پسر عمویی که نشان شده بود برای برادر گمشده من، نشانی که من به عنوان عروس خودم میخواستم، اون پسر نگاهش مثل خرس سیاهش وحشی هست... من اون خرس وح...