part 20

336 96 170
                                    


آبی که درونش قرار داشت رو به سردی می رفت، اما بدنش انقدری خسته و بی جون بود که حرکتی به خودش نده. همراه با آب ساکن درون وان قرار گرفته بود و حتی موج دایره ای شکل آب هم روی سطح آب دیده نمیشد.

همه چیز آروم و بی حرکت و صامت بود و بکهیون با اینکه خسته بود، اما چشم هاش رو با ته مونده های انرژیش باز نگهداشته بود و به ماه بالای سرش که از پنجره گردی شکل کوچکی معلوم بود زل زده بود.

ماه بزرگ بود و برخلاف شب های دیگه، هیچ ابری در آسمان نبود و آسمان مشکی بود و پر از ستاره.

سرمای هوا کم شده بود و با اینکه برف های یخ زده تمام قبیله و حتی پله های ورودی قلعه رو اسیر خودشون کرده بودند، اما با تمام شدن طوفان، زمستان هم رو به پایان می رفت و کم کم باید انتظار یک بهار شاید گرم تر و کم برف تر رو می کشیدند و برای همین بود که بعد از طوفان قرمزی آسمان پیش از باریدن برف رو ندیده بود.

-سرورم؟

سرش با شنیدن صدای دختری که در تمام سکوت و حمام کردن بکهیون، خیلی آروم و بی سر و صدا پشت پرده نشسته بود، بلند شد و همین تکون خوردنش، موج های گردی رو روی سطح آب تشکیل داد.

نگاهش از ماه گرد و سفید و درخشان باِلای سرش، به موج های دایره ای شکل درون آب تغییر جهت داد و با کمی مکث و تعلل جواب دختری که مینا نام داشت رو داد.

-چیزی شده؟

سکوت یک ثانیه ای دختر به منزله تکون دادن سرش به دو طرف و در جواب آرسلا بود و بکهیون با اینکه نه سرش رو چرخونده بود و نه حتی میتونست دختر رو از پشت پرده زخیم ببینه، اما تونست تکون دادن سرش رو تصور کنه.

به معنای بله یا خیر؟!

-خیر سرورم. اما بهتر هست که برای جشن آماده بشید. لباس هاتون رو آماده کردم. برای آماده شدن اینجا راحت ترید یا توی اتاقتون؟

اتاقی که درونش حمام کرده بود، فقط یک راهرو و یک پیچ و خم با اتاق خودش و راهرویی که فقط سه اتاق درونش قرار داشت فاصله داشت و بکهیون قبل از جواب دادن تصور کرد که کدومش بهتر هست.

یک لباس احتمالا گرم بپوشه و سریعا به اتاق خودش بره و با اینکه آتش درون آشتدان های روی دیوار ها روشن هست اما سرمای دیوار های سنگی رو تحمل کنه و وارد اتاق احتمالا گرمش بشه چون آتش درون شومینه بزرگ اتاق روشن هست و قبل از اینکه نگاهش به تخت گرم و نرمش بیفته و وسوسه خوابیدن روش رو به جون بخره، مجبور بشه لباس هایی که نمیدونست چطوری هستند رو برای جشن بپوشه یا راحت میتونست به مینا بگه تا لباس هاش رو به همین اتاقی که به خاطر بخار آب باقی مونده درون آتاق و یک اجاق گرم و روشن گرم بود و بدنش به همین دما عادت داشت لباس هاش رو بپوشه و موهاش رو هم خشک کنه.

AyLaTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang