3

609 40 19
                                    

"هه...هی مرد بیا تو هم حال بکن." این مرد زشت و دیوونه برگشت سمت در و به هری با نیشخند نگاه کرد

"ولم کن!!"داد زدم و با پاهام محکم زدم تو دلش که باعث شد با گستاخی ناله کنه. سرشو برگردوند سمت من دوباره "تو دختر کوچولوی گستاخ..." دستشو برد زیر پیراهنم و من جیغ زدم.

" گفتم که ولش کن!!!" هری فریاد کشید و خیلی سریع یقه ی این عوضی رو گرفت و پرتش کرد سمت دیوار. من پرت شدم رو زمین و برخورد کردم به دیوار. اه بلندی کشیدم.

بعد از چند لحظه به بالا نگاه کردم و دیدم هری اونو به دیوار تکیه داده و داره بهش مشت میزنه.

من تو شک ام. نمیدونم چی کار کنم.

"دیگه به اون دست نزن"هری ولش کرد و برای آخرین بار سرش داد زد. اون به هوش افتاد رو زمین.نه بخاطر مشت های هری. بیشترش تاثیر الکله.

من سعی کردم بلند شم ولی خیلی سختمه.هری بهم کمک کرد و دستمو گرفت و برد بیرون از دستشویی...

من گیجم. سرم گیج میره چون خیلی محکم برخورد کرد به در آهنی!! و الکل اون شراب بدجوری روم تاثیر گذاشته.

"خوبی؟؟" دستمو به آرومی ول کرد و با اون چشمای مستش بهم نگاه کرد.

سرم رو تکون داد و پیشونیمو مالیدم "سعی میکنم"

"واقعا چرا رفتی تو دستشویی مردونه ؟؟"

سریع بهش نگاه کردم.از عصبانیت چشمام بازتر شدن و تن صدام کمی بالا رفت " من هرگز برای اون نرفتم. اینجا نورش کمه و من فقط ندیدم."

"و چرا ندیدی؟؟"

"چون حالم بد بود"چشم غره رفتم و به یه سمت دیگه نگاه کردم و پیشونیمو محکمتر مالیدم.

"تو چرا اومدی منو نجات بدی؟؟مگه تو نرفته بودی؟؟" بعد از چند لحظه دوباره بهش نگاه کردم که داره لباسشو مرتب میکنه.

"مهم اینه که نجاتت دادم."

دوباره چشم غره رفتم.

بهم نگاه کرد "بهتره دیگه تو دستشویی مردونه نری"

سرمو تکون دادم "میدونم.ممنون که کمکم کردی" با لحنی اروم گفتم و به سمت سالن اصلی رفتم.

نمیخوام بعد از اینکه هری از اینجا بره برم. چون ممکنه اون مرده دوباره بیاد. اشغال عوضی...

خیلی اتفاق بدی بود. خیلی روم تاثیر بدی گذاشت و میدونم بدتر میشه. هیچوقت هیچکس به بدنم دست نزده بود. من خیلی احساس نا امنی میکنم وقتی کسی به بدنم دست میزد. حتی یه بار داداشم به طور تصادفی برخورد کرد به سینم و من تا چند وقت احساس بدی داشتم. با اینکه مایک اون موقع فقط 6 سالش بود ولی منو دیوونه کرده بود.

Not 4 Ever...Where stories live. Discover now