نامجون با تمسخر خندید و سر تکون داد، انگشتهاش رو کلافه بین موهاش فرو برد و از بین دندونهای قفل شدهش غرید:
- دست از پا خطا نمیکنی تهیونگ، این ازدواج صورت میگیره، فهمیدی؟
تهیونگ لبهاش رو جلو فرستاد و سر تکون داد که نامجون چشم غرهای به مرد بیخیالِ مقابلش رفت و از اتاق خارج شد، تهیونگ چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و به پهلو خوابید.
گوشیش رو از کنار بالشت برداشت که نگاهش به نوتیف پیام افتاد، ابروش رو بالا انداخت و پیام رو باز کرد، هم ناشناس بود و هم متن پیام عجیب.
«چطوری دکتر؟ امشب بهت خوش گذشت؟»
ابروهاش توی هم کشیده شد و انگشتهاش تند روی کیبورد حرکت کرد.
«تو کی هستی؟»
چند لحظهای صبر کرد و به گوشی خیره شد ولی جوابی دریافت نکرد، اگه زنگ میزد بهتر بود هوم؟ گوشت داخل لبش رو به دندون گرفت و به اون شماره زنگ زد ولی هر چقدر منتظر موند جوابی نگرفت.
به همون شماره دوباره پیام داد:
«انقدر ترسویی که جرعت جواب دادن نداری؟»
باز هم جوابی نگرفت، فقط بیخیال شد و گوشی رو روی پایه کنار تخت گذاشت، روتختی رو روی خودش کشید و چشمهاش رو بست.
°°°°°°
پاهاش رو تند تکون میداد و دستهاش از شدت اضطرابش عرق کرده بود، حس میکرد قلبش توی گلوش میزنه و نگاهش مدام به گوشیش بود.
منتظر خبری از نامجون بود، یه خبر خوب راجب این بیمارستان کوفتی که به خاطرش این همه داشت تلاش میکرد، نمیتونست اینجوری ادامهی وقتش رو بگذرونه باید خودش رو با چیزی سرگرم میکرد.
نگاهش رو توی اتاق چرخوند و از روی کاناپه بلند شد، نگاهش به کتابخونهی کوچیک اتاق افتاد و قدمهای بلندش رو به طرفش برداشت، یه کتاب بیرون کشید و نگاهی به اسمش انداخت.
یه کتاب روانشناسی راجب عواطف...چیزی که برای تهیونگ خیلی مسخره بود، تنها حسی که تهیونگ بهش باور داشت خشم و درد بود، بقیهی احساسات تنها یه توهم و تلقین بودن.
با شنیدن صدای نوتیف پیام کتاب رو سر جاش برگردوند و به طرف گوشی هجوم برد، نامجون خبر خوب رو بهش داد و خیال تهیونگ حالا راحت بود، ملاقات خوب پیش رفت و حالا بیمارستان هم امکاناتش بیشتر میشد هم از ورشکستگیِ احتمالی نجات پیدا میکرد.
حالا که خیالش راحت بود میتونست به کارهاش برسه، از اتاق بیرون رفت و قدمهاش رو به طرف اتاق استراحت پرسنل برداشت، نبودن پرستارها توی این ساعت نشون میداد توی استراحتن.
با رسیدن به اتاق دستش رو روی دستگیره گذاشت ولی قبل اینکه در رو باز کنه، صدای یکی از پرستارا به گوشش رسید.
YOU ARE READING
𝗺𝐚𝐬𝐭𝐞𝐫𝐢𝐧𝐠 𝐭𝐡𝐞 𝗺𝐚𝐝𝐧𝐞𝐬𝐬
Fanfiction𝗺𝐚𝐬𝐭𝐞𝐫𝐢𝐧𝐠 𝐭𝐡𝐞 𝗺𝐚𝐝𝐧𝐞𝐬𝐬 «سلطهی جنون» 𝐜𝗼𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐕𝐤𝗼𝗼𝐤, 𝐲𝗼𝗼𝐧𝗺𝐢𝐧 𝐰𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝗺𝐚𝐫𝐢𝐲𝐚 𝐠𝐞𝐧𝐫𝐞: 𝐫𝗼𝗺𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐚𝐧𝐠𝐬𝐭, 𝐝𝐫𝐚𝗺𝐚, 𝐬𝐥𝐢𝐜𝐞 𝗼𝐟 𝐥𝐢𝐟𝐞, 𝐡𝐚𝐩𝐩𝐲 𝐞𝐧𝐝 𝐮𝐩 𝐭𝐢𝗺𝐞: 𝐒𝐚𝐭𝐮𝐫𝐝𝐚�...