در حالی که دستشو دور بازوی جیمین حلقه کرده بود.توی فرودگاه حرکت میکرد.
بادیگارد های درشت و تیره پوست عرب هر کدام یک چمدون رنگی رو پشت سر خودشون حمل می کرد و تهیونگ در حالی که عینک افتابیش رو کمی پایین میکشید تا شخصی رو دید بزنه. با لب های جمع شده از تفکر گفت:«اون کارالاست؟کی اون خراب خانم رو دعوت کرده دیگه»؟جیمین چشماشو چرخوند و زیر لب تشر زد:«محض رضای خدا ته اون خواهر داماده»
تهیونگ بی توجه به قضیه *کارلا خواهر شوهر آینده *.
ابروی بالا انداخت و با چشمای ریز شده گفت:«خواهر داماد؟ الان یعنی من این وسط عروسیم_من اینو نگفتم
جیمین چشماشو چرخوند و غرغر کرد
تهیونگ خواست چیزی بگه که چشمش به مردی خورد که کمی جلوتر ازشون داشت به سمت خروجی فرودگاه حرکت می کرد.قد بلند و شونه های پهنی داشت.موهاش مشکیش رو با یه کش بالای سرش بسته بود و ماسک مشکلی روی صورتش
شلوار جین مشکیش طرح پارگی داشت و با اون کت چرم کمی بلند و بوت ها. زیادی هات دیده بود.
تهیونگ ابروهاشو با تحسین بالا انداخت و بعد کنار گوش جیمین پچ پچ کرد.
_اون یارو رو میبینی اونطراف؟ عجب چیزیه ها
جیمین اروم بازوشو نیشگون گرفت ولی همین هم جیغ تهیونگ رو در اورد و باعت شد جیمین این دفعه روی دستش بزنه
_یا چرا جیغ می کشی کولی؟ چشماتو دوریش کن. خیر سرت امشب عروسیه.
_______________
پارت بعد شاید بزارم ولی شما هم حمایت کنید تازه چک نشده معذرت 👀بای بای
YOU ARE READING
☆عروس فراری☆
Fantasiخلاصه♡✌︎ امگا کیم تهیونگ شاهزاده ای عربستان پدرش با یه تاجر عرب وصلتش کرده شب عروسیش فرار میکنه و داخل یه ماشین می ره که بر قضا ماشین جفتشه و باهاش فرار میکنه و با جفتش ازدواج میکنه.