خب...
نمیدونم چی بگم!
دومین داستان هم تموم شد و من همچنان باورم نمیشه.
وایت یه داستان معمولی و نرم بود بدون هیچ هیجان و پیچ و خم خاصی.
و البته اولین سنگ محک تا خودم رو در ژانرهای فلاف و کمی طنز به چالش بکشم و ناگفته نماند که بهم ثابت شد که من انگست نویس بهتری هستم.
در دو پارت آخر وایت، به داستان هیز آیز (اولین داستانم) و سه ایده (داستان) بعدی اشاره شد...
هم به ژانرشون، هم به اسمشون و هم به محتواشون.
نمیدونم داستان بعدی چه زمانی استارت میخوره فقط میدونم که تا مدتی به استراحت نیاز دارم.
و البته با توجه به مود و آمادگیم یکی از ژانرها و داستان های اشاره شده رو انتخاب و شروع میکنم. (اگر تا اونموقع بیخیال نوشتن نشم!!!)
دوستان قشنگم ممنون میشم اگر کمی، فقط کمی از این داستان حس خوبی گرفتید و دوستش داشتید با حمایت و معرفیش باعث رشد و بیشتر دیده شدنش بشید.
وایت برای همیشه فرزند کوچیک و معصوم من باقی میمونه.
از همه عزیزانی که با نهایت صبوری در طول این داستان همراهم بودن تشکر میکنم.
با نهایت احترام؛
دوستدار شما، هارلین کویین ^~^
YOU ARE READING
White... The Colour Of My Life... (Completed)
Fanfiction[BOOK 2] پسری به رنگ برف اما منزوی که خودش رو بخاطر تفاوتش، از چشم همه پنهون میکنه... و پسری مهربون اما شیطون که به تازگی از خانواده اش جدا شده و قصد داره تا زندگی مجردی رو تجربه کنه... چی میشه اگه این دو پسر، همسایه ی هم بشن و اتفاقی چشم پسر شیطون...