ووت و نظر یادتون نره💜
****
نمیتونست درک کنه چرا جونگکوک اونجاست و چرا برخی از لوازم نامجون وسط خیابونه و دوتا هیونگاش مثل مرغ پرکنده اینور و اونور میرن!
به پاهاش سرعت داد تا زودتر بهشون برسه و ناخودآگاه گفت:
"هیونگ؟"یک لحظه احساس کرد چقدر از هیونگاش فاصله گرفته و دیدنشون توی این حال بهش حس بدی داد!
نه فقط برای اینکه انگار توی دردسر بودن، از این نظر که خودش نمیدونست چخبره!
کسایی که همیشه و توی هر حالی کنار هم بودن حالا تهیونگ نمیدونست قضیه چیه و زودتر از خودش جونگکوک اونجا بوده.
ته قلبش خالی شد!
نباید اینقدر از نزدیکانش دور میشد.نامجون که زودتر تهیونگ و دید لبخندی که از صد فرسخی الکی بودنش فریاد میزد و روی لبهاش نشوند و با پشت دست نَم چشمهاش رو پاک کرد و گفت:
"اوه تهیونگ، اینجایی؟"سوکجین نمیتونست به تهیونگ نگاه کنه و جونگکوک عصبی بود.
تهیونگ ناخودآگاه سر تاپای هیونگاش و چک کرد و وقتی مطمئن شد از نظر جسمی سالمن کمی نفس راحت کشید و با چشمهای نگران و لرزون و دستهای یخ کردهاش به لوازم نامجون وسط خیابون و خود پسر نگاه کرد و پرسید:
"چیشده هیونگ؟ چرا لوازمت اینجاست؟ چرا اینقدر داغونی؟"سرش و سمت جونگکوک چرخوند.
"تو اینجا چیکار میکنی؟ میدونی چقدر دنبالت گشتم؟"سوکجین لبش و تر کرد و گفت:
"برو توی گاراژ تهیونگ، موضوع حل شده."اگر تهیونگ میگفت بهش بَر نخورده یه دروغ بزرگ بود.
احساس طرد شدگی بهش دست داد و انگار جونگکوک جاش و گرفته بود.
نگاه نامطمئنی به سوکجینی که عصبی و سرد بود انداخت و گفت:
"با منی هیونگ؟"توی چشمهای پسر مکانیک زل زد.
"با خودتم.""من رفیقاتونم چطور بهم میگی برم توی گاراژ؟ چخبره اینجا؟"
سوکجین نباید این حرفهارو میزد.
ولی به قدری دلش پر بود به قدری استرس و نگرانی کشیده بود به قدری دلخور بود به قدری عصبانی بود که هرکار کرد نتونست جلوی زبون تند و تیزش و بگیره:
"وقتی توی سختیامون نبودی الآن چیو میخوای بدونی کیمتهیونگ؟ وقتی هزاربار خواستیم باهات حرف بزنیم و به هر دلیلی مارو پیچوندی الآن اینجا چی میخوای؟ وقتی خیلی راحت بعد از شروع رابطهات فراموشمون کردی الآن ادعا میکنی خیلی نگرانی؟ برو همونجایی که بودی و طوری رفتار کن که انگار مایی وجود نداره و توی سلامتی و شادی کامل داریم زندگی میکنیم... به بیمعرفت بودنت ادامه بده ولی با گفتن اینکه رفیقمونی منو نخندون."نامجون آروم بازوی سوکجین و گرفت و کشیدتش عقب.
"بسه هیونگ."سوکجین با حرص بازوش و عقب کشید و تقریباً فریاد زد:
"نمیخوام تمومش کنم. اگر توی تنهاییت کنار ما باشی هنر نکردی! آخرین کسی که فکر میکردم اینقدر چشم سفید باشه تو بودی... توی سختی کشیدن نامجون نبودی؟ توی شب بیداریهاش نبودی؟ توی معده درد کشیدنهاش نبودی؟ توی سفید شدن شقیقههاش نبودی؟ توی شکسته شدنش توی این مدت نبودی؟ پس حالا که به لطف جونگکوک مشکلش حل شده هم نباش... نامجون نیازی به رفیقی نداره که پای سوجو خوردنش توی خوشحالیش باشه."
KAMU SEDANG MEMBACA
TakeMyShoes
Fiksi Penggemarجایی که یک ایدل و مکانیک تصمیم میگیرن جای هم زندگی کنن! 𝐅𝐢𝐜 𝐍𝐚𝐦𝐞: #TakeMyShoes 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: KookV 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: Dram,Angest,Romance,smut 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: #Shin زمان آپ: شنبه ساعت 10 شب