𝔯𝔢𝔡 ❍ 𝔭𝔢𝔞𝔯𝔩 🔞
ته پسری دانشجو که برای یه پروژه به همراه دوستاش جیهوپ و نامجون ، به سمت جنگل تاریک میرن.... جنگلی که بومی های اونجا ، اون رو نفرین شده میدونن...
اما تو راه اتفاقات ناخوشایند برای ته رخ میده و اون سر از قلعه ارباب تاریکی در میا...
صبحانه آماده ست پسرا بیاین سر میز .. پیر زن طبق عادت هر روزش صبحونه سالم و مقوی ای رو آماده و نوه هاش رو با عشق و محبت صدا زد .. دیگه پسراش بزرگ شده بودن .. جانگ سوک حدودا ۳۲ سال و کارمند شرکت بزرگ معماری و ته ۲۵ سال و دانشجوی گیاه شناسی بود ..
بعد از پشت سر گذاشتن گذشته تلخی که خاطرات تلخ و دردناکی رو برای اون ها رقم زد و ترد شدن توسط پدر و مادرشون ، وظیفه بزرگ کردن اون ها با مادر بزرگ پیرشون بود و اون به خوبی بزرگشون کرده بود ..
سوکی که با اشتها به میز صبحونه خیره بود لب زد : اممم مادرجون این صبحونه عالیه
Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.
و همین کافی بود که تهیونگ هم مُهر تایید به حرف برادرش بزنه : - اهم مثل همیشه فوقالعاده ست
هر دو با اشتها میخوردن و مادربزرگ با عشق به اون دو نگاه میکرد .. سوکی : از آخرین باری که بیمارستان رفتی دو ماه گذشته درسته ؟!
پرسید و ته با تکون دادن سر تایید و قاشق بعدی رو به سمت دهانش برد ..
Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.
سوکی : پس بهتره آخر هفته پیش پزشکت بریم .. سوکی گفت و ته به نشانه اعتراض زمزمه کرد: - اما من خوبم هیونگ ..
سوکی بدون این که به صورت ماتم زده برادرش نگاه کنه لب زد : همین که گفتم .. باید بریم ته بدون هیچ حرف اضافه ای سری تکون داد و بعد تشکر از مادربزرگش به سمت دانشگاه حرکت کرد ..
.
.
.
* این کلاس واقعا رو مخم بود .. واقعا خانم لی فوقالعاده درس میده برای چی ما باید با خانم چوی کلاس داشته باشیم ؟؟؟؟ این انصاف نیست ..!!