𝔭𝔞𝔯𝔱 17 ❍

454 36 45
                                    

صبحانه آماده ست پسرا بیاین سر میز ..
پیر زن طبق عادت هر روزش صبحونه سالم و مقوی ای رو آماده و نوه هاش رو با عشق و محبت صدا زد .. دیگه پسراش بزرگ شده بودن .. جانگ سوک حدودا ۳۲ سال و کارمند شرکت بزرگ معماری و ته ۲۵ سال و دانشجوی گیاه شناسی بود ..

بعد از پشت سر گذاشتن گذشته تلخی که خاطرات تلخ و دردناکی رو برای اون ها رقم زد و ترد شدن توسط پدر و مادرشون ، وظیفه بزرگ کردن اون ها با مادر بزرگ پیرشون بود و اون به خوبی بزرگشون کرده بود ..

سوکی که با اشتها به میز صبحونه خیره بود لب زد : اممم مادرجون این صبحونه عالیه

و همین کافی بود که تهیونگ هم مُهر تایید به حرف برادرش بزنه :- اهم مثل همیشه فوق‌العاده ست

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

و همین کافی بود که تهیونگ هم مُهر تایید به حرف برادرش بزنه :
- اهم مثل همیشه فوق‌العاده ست

هر دو با اشتها میخوردن و مادربزرگ با عشق به اون دو نگاه میکرد ..
سوکی : از آخرین باری که بیمارستان رفتی دو ماه گذشته درسته ؟!

پرسید و ته با تکون دادن سر تایید و قاشق بعدی رو به سمت دهانش برد ..

پرسید و ته با تکون دادن سر تایید و قاشق بعدی رو به سمت دهانش برد

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


سوکی : پس بهتره آخر هفته پیش پزشکت بریم ..
سوکی گفت و ته به نشانه اعتراض زمزمه کرد:
- اما من خوبم هیونگ ..

سوکی بدون این که به صورت ماتم زده برادرش نگاه کنه لب زد : همین که گفتم .. باید بریم
ته بدون هیچ حرف اضافه ای سری تکون داد و بعد تشکر از مادربزرگش به سمت دانشگاه حرکت کرد ..

.

.

.

* این کلاس واقعا رو مخم بود ‌.. واقعا خانم لی فوق‌العاده درس میده
برای چی ما باید با خانم چوی کلاس داشته باشیم ؟؟؟؟ این انصاف نیست ..!!

𝔯𝔢𝔡 ❍ 𝔭𝔢𝔞𝔯𝔩Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang