ChApTeR 2

1.3K 161 33
                                    

-م..من؟خب..من خدمتکار جدیدتونم
-همم..اها..اسمت؟
-هری
-باشه
کمربند و شمشیرمو دراوردم و انداختمشون رو زمین
-وقتی نبودین پدرتون سراغتونو گرفت
-و تو چی گفتی؟
-امم..گفتم زیاد حالتون خوب نبود و رفتین بیرون تا اروم شین
-جدی؟
-امم..نباید میگفتم؟
-ایول پسر ازت خوشم اومد
خب اولین خدمتکاری که نمیره همه چیو به بابام بگه خوبه حداقل این قرار نی رو اعصابم بره..لباسامو دراوردم و انداختم رو زمین..و با لباس زیر پرت شدم رو تخت و پتو رو کشیدم روم..هری هم مشغول جمع کردن لباسام
-اگه کسی اومد بگو حالم خوب نبود و خسته بودم و خوابیدم
زل زد تو چشمام و سرشو تکون داد
-چشم
من که خوابم نمیاد..هووف پس چرا رفتم رو تخت؟معلومه چون بی حوصلم..صدای در بلند شد و من زود چشمامو بستم و هری درو باز کرد
-کاری داشتین؟
-امم..اره..به پرنس بگین امیلی اومده..
-پرنس..خوابن
با شنیدن اسم هری چشمامو باز کردم و نیشخند زدم
-بیدارم هری
هری برگشت طرفم
-بگو بیاد تو..توام میتونی بری
سرشو تکون داد و گذاشت بیاد تو و بعدش خودش رفت بیرون
-ببخشید که انقدر زود مزاحمتون شدم
رو تخت نشستم
-بیا اینجا
به تخت اشاره کردم..نشست رو تخت و من خم شدم طرفش و لبامو رو گردنش کشیدم..خودمو جا به جا کردم و رفتم کاملا روش و لبامو رو لباش گذاشتم و گازش گرفتم صدای ناله اش بلند شد
-همممم..
نقطه حساس گردنشو گاز گرفتم و مکیدم که صدای در بلند شد
-فاک...کیه؟
-پرنس منم خدمتکار پدرتون اومدن و گفتن همین الان برین پیششون
-هووفف خیلی خوب
بلند شدم و لباسامو تنم کردم که از پشت گردنمو بوسید..نیشخند زدم
-برو تو اتاقت..برگشتم خبرت میکنم
-چشم
تعظیم کرد و رفت بیرون
-هری؟بیا تو
اومد تو
-بیا کمربندمو ببند
صبح مجبور شدم ببندم بستمه..سرشو تکون داد و اومد طرفم و کمربندو دور کمرم میبست و انگشتاش به بدنم میخورد و شمشیرو روش گذاشت
-خوبه..بیا بریم
-چشم
رفتیم قسمت پادشاه و وزیراش
-پدر با من کاری داشتین؟
-منو با پسرم تنها بزارین..همه بیرون
همه از جمله هری تعظیم کردن و رفتن بیرون
-چیزی شده؟
-تو کی میخوای ادم شی؟
-چی؟
-لویی از این کارات دست بردار..خوشگذرونی اونم با یه خدمتکار؟
-من..
-ساکت شو نمیخوام دروغاتو بشنوم..من بهتر از هر کسی میدونم..اونی که تو باهاش میخوابی خبرکاراشو به خدمتکار منم میده میدونی چرا چون بااونم میخوابه
این داره چی میگه؟داره زر میزنه حتما..هان؟هووف
-اره پسر ساده من(ساده؟=|ار یو اوکی؟|:)اون با همه هست..پس حداقل داری با کسی میخوابی با یه ادم بخواب نه یه هرزه..حالا برو دیگه
دستامو مشت کردم و تعظیم کردم و رفتم بیرون..هری هم دنبالم اومد رفتم تو اتاق و رو تخت نشستم
-خب؟
-چیشده؟
-تو به بابای من چی گفتم؟
-خدمتکارشون اومدن و گفتن خیلی سریع حتی اگه حالتون بده برین پیش پدرتون
-اها
-یه چیزی شده
-چی؟!
-امیلی قبل از اینکه بیاد تو اتاقتون نزدیکش یه خدمتکار بود که به اون اشاره کرد
رفتم طرفش و کوبوندمش به دیوار
-توعه عوضی اینو بهم نگفتی؟
داد زدم
-من..
دستامو رو گردنش فشار دادم
-میکشمت عوضی
********************************
مرسی از اینکه میخونین و ووت و کامنت میدین
اها فحش به امیلی ازاده:)
ووت اند کامنت پلیز

Wrecking BallWhere stories live. Discover now