ChApTeR 5

951 139 24
                                    

Louis'Pov
هری هری هری هری بدجور رو اعصابمه..عصبی نمیشه..بهم با نفرت نگاه نمیکنه..اصلا..مثه خدمتکارای دیگم نیست..چه مرگشه(والا لولو جان مطمئنی تو چیزیت نیست داداش=|)هووف
-قربان اسبتون امادست
-واسه خودت چی؟
-م..می بخشید؟
-منظورم اینه که یه اسب برا خودتم اماده کردی؟
-واسه چی؟
-هری تو احمقی؟خدمتکار من باید باهام تا قبرستونم بیاد..
-اها..اره..نه اماده میکنم
-خیلی خوب بیا کمربندمو ببند
قضیه این چیه که پرنس ها نمیتونن کمربندشونم ببندن..البته این برمیگرده ب افاده شون..یه شاهزاده اینجوریه یه شاهزاده اونجوریه..سرمو تکون دادم..لو چ مرگته تو خودت شاهزاده ای احمق پ چرا ضد شاهزاده ها حرف میزنی..خب من حق دارم شاهزاده ها یه مشت موجود لوس بی خاصیت شکم پرور عوضین و فقط ادعاشونه ک خیلی خوبن
-قربان تموم شد
-هووم؟اوهوم..اها اها..اره مرسی
-خواهش..میکنم
هری با چشمای گرد گفت رفتم بیرون و سوار اسبم شدم و هری پشتم اومد و سریع یه اسبو اماده کردو پرید روش
-میریم جنگل
سرشو تکون داد..
ما به طرف جنگل می تاختیم(اسب ک روندن نمیشه) و به جنگل که رسیدیم سرعتمونو اروم کردیم یعنی من سرعتمو اروم کردمو هری هم بخاطر اطاعت ازم اینکارو کرد
-هری شکار رو دوست داری؟
-نه زیاد
-چرا؟
-چون..به نظر من کشتن یه حیوون بخاطر سیر کردن شکم خودت خیلی بده..
-اوه..هری این چ طرز فکریه
-شاید یخورده احمقانست ولی استفم اینجوریه..مامانمون میگفت این قانون طبیعته این میمیره تا اون یکی سیر بشه..حتی واسه انسان ها
-واسه انسان ها؟
-هیچی قربان
-بیا اسبامونو ب اینجا ببندیم
-اگه راهزنا بدزدنشون چی؟
-بیخیال تا قصر ک راهی نیست یه کاری میکنیم
-باشه
از اسب پرید پایین و بعدش من اومدم و افسار اسبامونو گرفت و بست به درخت راه افتادم طرف جنگل و اونم طرفم اومد..همه چی ارومه حتی وضعیت منو هری..هری بدجور رو مخمه..زیادی خوبه..خیلی زیادی
-هری؟
-بله؟
-اونجا رو
زمزمه کردم و خیره شدم به اهوی رو به روم..اون برای شکار عالی بود..نگاش از طرف من ب طرف اون اهو برگشتو نگاش کرد
اروم پشت بوته ها دراز کشیدم و هریم بغل من دراز کشید
-اون..تفنگو بده
زمزمه کردم و هری سرشو تکون داد و تفنگو داد بهم..تفنگو گرفتم و دستمو رو ماشه اش فشار دادم..و بومب..فاک اون سریع تر از این حرفا بود..فرار کرد
-فااااااااااک
-قربان..مهم نیست این نشد یکی دیگه
-هری..
برگشتم طرفش و خیره سدم به چشاش که حالا سبز روشن بود..لعنتی توشون گم میشی..اونا..لویی خفه شو تو یه پرنسی..نباید بگی چشای یه خدمتکار عالین..ولی نه تنها چشاش بلکه خودشم..اه لویی خفه شو عوضی..
-قربان؟شما حالتون خوبه؟
-چی؟اها..اها اره خوبم..خوبم..تو از قصر چیزی اوردی واسه خوردن؟
-اره اوردم..
اون کیف رو دوشش رو از دوشش برداشت و یکم میوه و تنقلاتی که توش بود با اب دراورد و داد بهم
-تو نمیخوری؟
سرشو تکون داد
-نه ممنونم..
شونه هامو بالا انداختمو خودم برا خودم خوردم..هریم داشت جنگلو نگاه و بررسی میکرد
-تا حالا نیومده بودی؟
-اوه چرا همیشه
اوه..پس یجورایی همش جنگله..ولی تنهاایی؟
-تنهایی میای؟
-قبلا با مامان و بابام و استف..ولی الان با استف
-مامان بابات چجوری مردن؟
به وضوح تو صورتش ناراحتی و عصبانیت دیده میشد ولی چرا عصبانیت
-من..معذرت میخوام..نمیتونم بگم..
-اوه..باشه..مهم نیست هری
بلند شدم و خوراکیا و ابو دادم بهش..
-بهتره یکم قدم بزنیم
-بله قربان
اونارو ازم گرفتو انداخت تو کیفش..یچیزایی راجب هری هست که باید کشف شه..یعنی من کشفشون میکنم..

**************************
سلاامم:)
بدبختانه یا خوشبختانه هنو زندم
ساری بخاطر تاخیرم
و اینکه اصلا حالم خوب نبود سر تایپ این چپترم نه که خوب باشم اصلا و اگه بد بود و مشکلی داشت ساری
چپترای بعد مشکل هریم میفهین
ووت اند کامنت پلیز:)♥

Wrecking BallWhere stories live. Discover now