ChApTeR 4

1K 151 37
                                    

Harry'Pov
-اخخ..
-اروم داداشی صبر کن الان تموم میشه
استفانی داشت اون داروی مزخرفو رو کمرم میمالید و میبستش
-پسره بی مصرف خودخواه شمشیربازی بلد نیستی و جنبه باخت نداری چرا داداشمو میزنی..احمق خودخواه..پرنسی ک پرنسی..فکر کردی چون پرنسی هرغلطی کردی کردی..احمق بی خاصیت بی عرضه
از غرغرا و فحشای استف خندم گرفته بود
-استفف..خواهر من..کمتر به لویی فحش بدم
-هرچی بدم حقشه پسره بی مصرف عوضی خودخواه لوس مامانیییی
اخر حرفشو با جیغ گفت که باعث شد بلند بخندم
-نخند هریییی خنده دار نیستت من دارم گریه میکنم تو میخندی؟
سرمو برگردوندم طرفش چشماش قرمز بود و داشت گریه میکرد..بزور بلند شدم و بغلش کردم(دخخرلهجل داداش نمونه^-^ )
-اخه واسه چی گریه میکنی؟
-هری اون عوضی تورو زدد
-اولا ک اون نزد اون دستورشو داد یکی دیگه زد..بعدشم..بیخیال بابا..اگه من داداشتم بهت میگم اخرش این پسره ادم میشه حالا بشینو تماشا کن
دماغشو بالا کشید
-بخدا یه بار دیگه اذیتت کنه اونوقت من حسابشو میرسم
لبخند زدم
-حالا تو این پشت منو میبندی برم؟
-باشه..ولی مواظب خودت باش ها..این پرنسه روانیه ها..
-باشه..باشه دیگه
محکم پشتمو بست و تیشرتمو تنم کرد
-هری میگم قبلش بیا بهت غذا بم غذا بخور بعد برو
-گشنم نیست استف
-هررریییی
-خب گشنم نیست
-باشه مواظب خودت باش
-چندبار میگی؟چشم دیگه
بدون اینکه دستش به پشتم بخوره بغلم کرد بعدش از خونه رفتم بیرون و درو قفل کرد
‡فلش بک‡
دستام به دو طرف یه دیوار بسته شده بود
-هممم خوبه..شروع کنین دیگه..برای اینکه ادبو یاد بگیره ایندفعه50 ضربه
50تااااااا فاک لویی فاک 50 ضربه شلاق؟دلم میخواست برم بزنمش..پسره بی جنبه
-شروع کنین
اهه لعنتی..این..این خیلی درد داره..
2..فاک
3..اخخ فاک
.......
48
49
50
لعنت بهت لویی..کل بدنم درد میکنه..انقدر که نمیتونم چشمامو باز نگه دارم
-فکر کنم یاد گرفت..ببرینش خونش
اخرین حرفی ک لو گفت و بعدشم صدای جیغ و گریه های استفانی..
‡پایان فلش بک‡
جلوی در اتاقش واستادم و در زدم
-بیا تو
رفتم تو و تعظیم کردم..
-سلام هری..حالت خوبه؟
اینو گفت و بلند خندید(-_-اینجا لو خیلی خیلی رو نروه منه-___-)
-ممنونم قربان خوبم..البته به لطف خواهرم
نیشخند زد
-میدونی دوست دارم خواهرت رو ببینم..فکر میکنم خیلی بیبی خوبی باشه(-___-لوییس ویلیام تامیلسون-_-ببند-____-)
ابروهامو تو هم کشیدم و اخم کردم
-اخم نکن استایلز..پاشو بریم خونتون
-چی؟
-همین که گفتم..بریم با خواهر عزیزت اشنا شم
تنها حسم اینه که بزنم صورت خوشگل لویی رو داغون کنم(منم-_-) پسره بی مصرف عوضی..لباساشو عوض کرد و لباسای عادی پوشید
-خب بریم دیگه
تعظیم کرپم و چشم غره رفتم و رفتیم طرف خونه..وقتی که رسیدیم در زدم..استف درو باز کرد
-چیشد هری؟ب..
نگاش خورد به لویی و بعد منو با پرسش نگاه کرد
-پرنس لویی..عزیزم بهتر نیست مارو دعوت کنی تو؟
-اوه..اره..بفرمایید
رفت کنار و با یه لبخند که میگفت دلم میخواد بکشمت لویی رو نگاه میکرد..لویی نیشخند زد و اومد تو و بعدشم من رفتم..رو میز طبق معمول پر از کتاباش بود
-همم خونتون قشنگه
استف بزور لبخند زد
-ممنون قربان
-میدونی تو خیلی خوشگلی
دلم میخواد بکشمش جلوی خودم داره با خواهرم لاس میزنه..استف اه کشید
-ممنون قربان
بازو استف رو گرفت و بخودش نزدیک کرد و زمزمه کرد
-یکم راه بیای باهام میتونی به ارزوهات برسی(ای کیل یو لو-_-)
استف دستشو کشید و چشم غره رفت
-هز من میرم اتاقم کتاب بخونم تو از پرنس پذیرایی کن
-اوه نه عزیزم هری بهتره ما بریم
-بله بهتره بریم
چشم غره رفتم و لو بلند شد و رفت بیرون و من دنبالش رفتم
-هری؟
-بله؟
-جفتتون سرسختین
-بله؟
-هیچی عزیزم
************************************* لویی ایز وری رو نروه-____-
هری ایز وری عشق^_____^
ووت اند کامنت جون عشقاتون-_-

Wrecking BallWhere stories live. Discover now