chapter 3

807 103 9
                                    

هری یه قاشق دیگه از غذاش رو تو دهنش چپوند و منتظر سوال بعدی مادرش شد.

-چند تا دوست پیدا کردی؟

-سه تا .فکر کنم...

هری احساس 6 ساله بودن بهش دست داد انگار که بعد از روز اول مدرسه داره دوستاشو برای مادرش توصیف میکنه

-خب...؟

-خب؟

-نمیخوای اسماشون رو بم بگی؟

-پففففف.نایل.زین؟ لیام و ..همین آره

-خوبه..باید باهاشون برخورد داشته باشم .ها.نظر تو چیه؟؟

-آره .آره .هر چی تو میگی

هری به صفحه گوشیش خیره شد

-میرم بخوابم

-باشه هرولد .خوب بخوابی

***

-پسرا تو تیم فوتبال و دخترا والیبالین.هر کسی هم که شرکت نکنه 2 نمره از ورزش و 1 نمره از انضباطشون کم میشه.حالا بریم برا تمرین.

آقای میلر مربی ورزش گفت و هری سعی داشت جلوی قرمز شدنشو بگیره داشت ازعصبانیت منفجر میشد.ورزش واقعا کمه؟چرا فوتبال؟مثلا میتونستن بدمینتون رو بزارن یا چه میدونم تنیس .یا شنا؟

نه هری این ورزشا دخترونه اس.اههههه

هری سر خودش غر غر کرد .مجبوره .اگه فوتبال بازی نکنه 2نمره کم میاره و اگه شرکت کنه مطمئنا 5 میشه .خب حتما که 17 بهتر از 15 برای ورزشه

-سلام فرفری

هری سرشو گرفت بالا و با چشمای آبی لویی مواجه شد

-امم.آره..سلام.لویی:)

بعد از چند دقیقه به خودش اومد.اوه پسر بسه تو داری با نگات قورتش میدی.نگاشو از لویی برداشت

-تو اینجا چیکار میکنی؟لو؟

-من به کوچیکتراز خودم جواب پس نمیدم فرفری.اسمم هم لوییه

هری دوباره ساکت شد .لویی واقعا قاطی داره.نمیتونه درکش کنه اون خیلی حال بهم زنه تقریبا کل بدنش تتو شده و رو لبش و ابروش پرسینگ داره

نمونه ی کامل از یه پا/نک!!

-خب مثل اینکه شما اولیا فوتبالین درسته؟

-اهم

-من کاپیتان فوتبال دبیرستانم

-اوه جدی؟

هری تقریبا داد زد

-آره.تو فوتبال بلدی؟

-معلومه .فوتبال که دیگه چیزی نیس

-واقعا؟نمیدونستم!

لویی نیشخندی زد و هری فقط داشت تو دلش به خودش فوش میداد .

-نشونم بده

-چ..چی؟فوتبالمو؟

-په نه.دی..

-باشه باشه

هری نذاشت لویی ادامه بده

هری توپو شوت کرد به سمت دروازه ی بدون دروازه بان و مستقیم خورد به تیرک

-اممم .حواسم پرت شد .یه دور دیگه

-خیلی خب...:)

خیلی خب هری این فقط یه شوته.پاتو میبری عقبو توپو شوت میکنی .همین...آره .تو میتونی.

هری دوباره توپو شوت کرد و توپ دوباره خورد به تیرک

-تو مجبور نیستی دروغ بگی

لویی گفتو خندید

ادامه داد:

-باید اینجوری ضربه بزنی

لویی توپو شوت کرد وسط دروازه

-من...خب راستش....فوتبالم خوب نیس

-از دروغ بدم میاد

هری سرشو تکون داد و سعی کرد اون پسر عجیب و غریب رو. درک کنه

-تو باید از یه نفر بخوای تا بهت یاد بده

-ممم آره .

هری دوباره گفت:

-میشه بهم یاد بدی؟

-چی؟؟؟؟؟

-فوتبال .میشه یادم بدی؟خب تو کاپیتان تیم فوتبال دبیرستانی گفتم شاید..

-نه

-چی؟

-نه. من کارای مهمتری دارم تا بخوام به تو شوت کردن یه توپو یاد بدم ..فرفری

لویی گفت و رفت و هری تو شوک حرکت لویی بود.اون پسر واقعا باید بره تیمارستان.قاطی داره





glow in the dark(l.s)Where stories live. Discover now