-زین!الان نه..تو رو خدا...ولم کن
نایل ناله کرد در حالی که زین وحشیانه تیشرت اونو درمیاورد.توی دستشویی دبیرستان!
زین لبای نایل رو بوسید و مجبورش کرد تا ساکت بمونه ونایل فهمید هیچ کاری برای آروم کردن زین نمیتونه انجام بده به غیر از اونی که خود زین میخواد.پس نایل اطاعت کرد و دکمه های شلوار زین رو به سرعت باز کرد.زین لبخندی از سر پیروزی زد و شلوار زین رو پایین کشید تا روی زانوهاش و دیدن بدن لاغر نایل تو اون باکسر مشکی فقط باعث شد بیشتر وسوسه بشه
نایل بریده نفس کشید وقتی زین رو توی خودش احساس کرد و تمام سعیشو کرد تا ساکت باشه.زین عمیق اونو بوسید و لباشو لیس زد
-دوستت دارم
زین کنار گوش نایل گفت در حالی که نایل هنوز هم به خاطر چند ثانیه قبل سنگین نفس میکشید
-اهم.منم
نایل با دستپاچگی گفت اون حتی نمیتونه تمرکز کنه.این واقعا براش سخته وقتی که همین الان داشت با زین
اونا خیلی زود از اون دستشویی کوچیک اومدن بیرون و نایل فقط تونست حس کنه قلبش یهو شروع کرد به تند زدن.
-هی پسر سلام
هری با لبخند کج و کوله ای به اون دوتا یا بهتره بگیم نایل سلام کرد و از اینکه اونا ز یه دستشویی اومدن بیرون واقعا تو شوک بود
-امم.آقای میلر منو فرستاد دنبالتون
-چی ..چیکارمون داشت؟
نایل هول کرد واون ترسیده بود .نکنه اونا از رابطه ش با زین خبردار شدن؟
-نمیدونم فقط گفت صداتون کنم
-باشه مرسی هری.نایل بریم.
زین تند تند گفت و دست نایل رو گرفت و اونو با خودش کشید بیرون
-ز..زین؟
زین با صدای نایل به سمتش برگشت و از چیزی که جلوش میدید واقن تعجب کرده بود
-نایل؟چی شده؟
-م..من میترسم...اگه اونا..اونا فهمیده باشن ما با هم..
-هی .هنوز که چیزی نشده.انقد مثه دخترا نباش.از کجا میخوان بفهمن؟
-من...نمیدونم..
نایل شروع کرد به گریه کردن و زین همچنان تو شوک حرکات نایل بود.اون هیچ وقت فکر نمیکرد نایل انقد از این مسئله وحشت د اشته باشه.
-گریه نکن.قول میدم کسی نمیفهمه باشه؟من همیشه پیشتم
زین سعی کرد دلداری بدهو نایل فین فین کرد.اون نایل رو از خودش جدا کرد و یه نگاه بهش انداخت.
گریه نکن .باشه؟
نایل سرشو تکون داد و زین پیشونیشو بوسید:)
اونا با هم پیش میلر رفتن و اون با دیدنشون سریع شروع به حرف زدن کرد
-بالاخره تشریف آوردن..
قلب نایل مثه گنجشک ها میزد.میلر ادامه داد:
-شما دو نفر...خب من یه نفر رو میخوام تا برای تیم فوتبال دبیرستان بهمون بپیونده.کدومتون ؟
نایل نفس راحتی کشید و زین همونجوری که دست نایل رو تو دستش فشار میداد لبخند زد
-من.آقای میلر
-عالیه.اسم و فامیلتون؟
-نایل جیمز هوران
-خوبه .ممنون پسرا
زین به آرومی به پشت نایل زد و اونو به یه سمت دیگه متمایل کرد
-دیدی ؟گفتم چیزی نیست..
نایل خندید و زین رو بغل کرداون یه استرس افتضاح بود
-دوستت دارم.خیلی خیلی دوست دارم
زین لبخند زد و همزمان زنگ پایان روز به صدا در اومد.
***
سلام:)
من بعد از مدتها آپ کردم
معذرت میخوام از دوستایی که داستانو دنبال میکردن.ببخشید منتظرتون گذاشتم:(
چپتر بعدیو زودتر میزارم.به جبران این همه نبودنم.
همه تونو دوس دارمممممم
آویسا*-*
![](https://img.wattpad.com/cover/46016888-288-k193186.jpg)
YOU ARE READING
glow in the dark(l.s)
Fanfictionهری یه پسر خوب و درس خونه و خیلی به خونواده اش اهمیت میده ولی همه ی اینا وقتی عوض میشه که خانواده اش اونو به یه مدرسه جدید میفرستن و هری توسط یه پسر بد از شر یه دعوای بزرگ خلاص میشه ولی نمیدونه که این تازه شروع یه دعوای بزرگتره *-*آویسا