-مامان من که بهت گفتم از عمد نبود من ندیدمش!!
-پس چرا دعوا کردی؟
-اههه باز برگشتیم به خونه اول که...
-خیلی خب .خیلی خب .بسه به اندازه ی کافی مدیرتون سرم داد زده تو دیگه حق نداری بزنی
-مامان؟!؟
آنه سرشو گرفت بالا و تو چشمای هری خیره شد –هوم؟
رفت و مادرشو تو بغلش گرفت
-ببخشید که باعث شدم مدیرمون تو روز اول مدرسه سرت داد بزنه و..
-باشه .باشه آبنبات نشو .پاشو برو بخواب فردا رو گند نزنی حداقل
لبخند گشادی زد و به سمت اتاقش رفت
-شب بخیر آن
-شب بخیر هرولد
-پس دیروز دعوای بدی کردی!!!
-من نه .سر من دعوا شد یه جورایی .بین لویی و اسمیت
-لویی؟؟لوییس تاملینسون منظورته؟
نایل با تعجب و شگفتی گفت
-اهم .برا چی؟
-خب.. آخه قبلا تو گروه ما بود
-هممم ...برا چی رفت؟
-چی؟از گروه؟
-آره
-نمیدونم با اسمیت دعواش شد فکر کنم ..سر یه دختر
-یه دختر؟
-امم آره ..اسمش سرینا بود تو گروه ما بود ینی تازه اومده بود به خاطر لویی.و لویی از اون خوشش میومد همچنین اسمیت و سرش با هم شرط بندی کردن
-سر سرینا؟
-اهم .و خب در آخر هم لو شرط رو برد میدونی که...و دقیقا نمیدونم چی شد که یه دعوای خیلی گنده بینشون شروع شد و در آخر اون مرد
-مردددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-امم آره سرینا خودکشی کرد
-وایی خدا .چه افتضاح
-آره . و حالا هم اسمیت یه گروهه و لویی هم یه گروه
-و زین؟
نایل نفس عمیقی کشید و ادامه داد
-زین...هری اون واقعا اسمش بد در اومده ولی خوبه .باور کن
-باور میکنم.هر چند قیافش اینو نمیگه
-اوه آره ولی پشت قیافش یه عالمه احساسه
هری دقیقا نمیفهمید دلیل این همه ذوق کردنای نایل برا چیه وقتی درباره ی زین حرف میزنه چشماش برق میزنه و دست و پاش رو گم میکنه
نکنه اونم مثه زین همجن...نه نایل همچین آدمی نیس
-نایل؟تو و زین...از کی با هم دوستین؟
YOU ARE READING
glow in the dark(l.s)
Fanficهری یه پسر خوب و درس خونه و خیلی به خونواده اش اهمیت میده ولی همه ی اینا وقتی عوض میشه که خانواده اش اونو به یه مدرسه جدید میفرستن و هری توسط یه پسر بد از شر یه دعوای بزرگ خلاص میشه ولی نمیدونه که این تازه شروع یه دعوای بزرگتره *-*آویسا