chapter 2

811 105 11
                                    

-مامان من که بهت گفتم از عمد نبود من ندیدمش!!

-پس چرا دعوا کردی؟

-اههه باز برگشتیم به خونه اول که...

-خیلی خب .خیلی خب .بسه به اندازه ی کافی مدیرتون سرم داد زده تو دیگه حق نداری بزنی

-مامان؟!؟

آنه سرشو گرفت بالا و تو چشمای هری خیره شد –هوم؟

رفت و مادرشو تو بغلش گرفت

-ببخشید که باعث شدم مدیرمون تو روز اول مدرسه سرت داد بزنه و..

-باشه .باشه آبنبات نشو .پاشو برو بخواب فردا رو گند نزنی حداقل

لبخند گشادی زد و به سمت اتاقش رفت

-شب بخیر آن

-شب بخیر هرولد

-پس دیروز دعوای بدی کردی!!!

-من نه .سر من دعوا شد یه جورایی .بین لویی و اسمیت

-لویی؟؟لوییس تاملینسون منظورته؟

نایل با تعجب و شگفتی گفت

-اهم .برا چی؟

-خب.. آخه قبلا تو گروه ما بود

-هممم ...برا چی رفت؟

-چی؟از گروه؟

-آره

-نمیدونم با اسمیت دعواش شد فکر کنم ..سر یه دختر

-یه دختر؟

-امم آره ..اسمش سرینا بود تو گروه ما بود ینی تازه اومده بود به خاطر لویی.و لویی از اون خوشش میومد همچنین اسمیت و سرش با هم شرط بندی کردن

-سر سرینا؟

-اهم .و خب در آخر هم لو شرط رو برد میدونی که...و دقیقا نمیدونم چی شد که یه دعوای خیلی گنده بینشون شروع شد و در آخر اون مرد

-مردددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-امم آره سرینا خودکشی کرد

-وایی خدا .چه افتضاح

-آره . و حالا هم اسمیت یه گروهه و لویی هم یه گروه

-و زین؟

نایل نفس عمیقی کشید و ادامه داد

-زین...هری اون واقعا اسمش بد در اومده ولی خوبه .باور کن

-باور میکنم.هر چند قیافش اینو نمیگه

-اوه آره ولی پشت قیافش یه عالمه احساسه

هری دقیقا نمیفهمید دلیل این همه ذوق کردنای نایل برا چیه وقتی درباره ی زین حرف میزنه چشماش برق میزنه و دست و پاش رو گم میکنه

نکنه اونم مثه زین همجن...نه نایل همچین آدمی نیس

-نایل؟تو و زین...از کی با هم دوستین؟

glow in the dark(l.s)Where stories live. Discover now