chapter6

814 78 31
                                    


هری مستقیما به سمت خونه ی زین می دوید.اون حتی به اینکه امروز بعد از دبیرستان به خونه نرفته بود فکر نمیکرد.افکار آشفته توی سرش چرخ میزدن و تنها کاری که پسر کوچکتر میتونست انجام بده گریه کردن بود.اشکا صورتش رنگ آمیزی میکردن و هری با بیشترین سرعت کوچه رو دور زد.وقتی که به جلوی در قهوه ای و قدیمی خونه ی زین رسید اشک هاشو با پشت دستش پاک کرد و دستای کوچیکش رو روی در چوبی فرود آورد.بغض دوباره به گلوش چنگ میزد

-هی...هی..چخبره؟

هری بدن برهنه و پوشیده از تتوی زین رو جلوی در دید و چشماشو چرخوند.اون دنبال نایل میگشت

-هی تو خوبی؟

زین پرسید و دستش رو سمت صورت هری برد اما اون ردش کرد

-نا..نایل اینجاست؟

صدای هری گرفته بود و زین متوجه جواب سوالش شد .پس سریع سرشو تکون داد و از جلوی در کنار رفت تا به هری اجازه ی ورو د بده

-نایلر.هری اینجاست

زین با صدای بلند گفت و نایل رو از وجود هری آگاه کرد.بعد از چند دقیقه طاقت فرسا چهره ی روشن و شاد پسر ایرلندی بالای پله ها نمایان شد

-هریییی.چخبر؟

نایل با خوشحالی پله ها رو پایین اومد اما چشمای قرمز هری اونو سرجاش میخکوب کرد

-خدای من چی شده؟

نایل با شگفتی پرسید و دلسوزی از چشمای بلوریش پایین میریخت.هری با صدای آروم گریه کرد و سرش رو تکون داد

-زین؟میشه یه لیوان آب بیاری؟

نایل پرسید و به زین که ساکت یه گوشه از خونه ایستاده بود و به اون دوتا نگاه میکرد خیره شد.زین سریع به آشپز خونه رفت و با یه لیوان برگشت.تونست هری رو ببینه که توی آغوش کوچیک نایل هق هق میکنه.  .

نایل سریع لیوان آبو به هری داد وهری بزور آب رو خورد.

-بگو هری.چیشده ؟

نایل پرسید و هری رو که توی اشکاش شنا میکرد رو بغل کرد..اون حرف نمیزد .تنها چیزی که از دهنش در میومد متاسفم های کوتاهی بود که با هق هق مخلوط شده بود.اون داشت دوتا پسری که اونجا بودن رو نگران میکرد.

-هری.داری نگرانم میکنی

نایل آروم گفت و پسر رو محکمتر نگه داشت

-اونا.شما..ازم متنفر میشین.

هری هق هق کرد .سعی میکرد کلمات رو کنار هم بزاره و به وضوح میلرزید.داشت نایل رو به این فکر مینداخت که به یه دکتر احتیاج داره یا نه.

-هری.من دوستتم.ما دوستتیم.ما ازت متنفر نمیشیم.

هری سرشو تکون داد و به لباس نایل چنگ زد .اشکای بیشتری ریخت که لباس نایل رو خیس میکرد

-بهم بگو هری.

نایل دستور داد و موهای هری رو بوسید.سعی در آروم کردن بی نتیجه بود

-من...م

هری زمزمه کرد و به دستاش خیره شد همونطور که آغوش نایل رو رها کرد تا آزادتر بشینه.نایل ازش جدا شد و به صورت بهم ریخته هری خیره شد

-من.من عاشق لوییس شدم



.......

دلام:)

دلم براتون تنگ شده بود :(((((((

ببخشید دیر شد .داستان از لپتابم پریده بود .

این قسمتم تقدیم میکنم به که منو مجبورکرد دوباره تایپ کنم.عاشقتم ینی:/ niusha-83

:(با کامنتاتون خوشحالم کنید تا دوباره تایپش کنم

آل د لاو*-*

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 18, 2016 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

glow in the dark(l.s)Where stories live. Discover now