بعد از قطع تلفن رفتم پاین پیشه مادورم که در خونه باز شد و بابام امد از خدا خواسته رفتم و پریدم تو بغل بابام سلام بابای خوشتیپم خوبی بابایی_وای باز چه اشی برام پختی که اینجور چسبیدی به من بیا پاین کمرم درد گرفت _اا بابایی _خیله خوب سلام دختر خوبم مثل اینکه امروز دانشگاه خوب بوده که انقد کوک هستیا بزار لباسامو عوض کنم بعد برام تعریف کن بگو چه خبرا -چشم بابایی _مامان از تو اشپز خامه امد جلوبابا یک سلام گرم به بابا کرد بعدم کیف و کت بابامو گرفت تا تو دست و روتو بشوری شام امدس _مگه رامین نمیاد _میاد ولی دیر میاد ۲یا۳گفت میاد _پسریه احمق تا یک کاری دست من و خودش نده راحت نمیشه _وا بابایی مگه چیه حلا تا دو بادوستاش باشه چه در دسری رو ایجاد میکنه برای خودش و شما _تو هنوز بپه نداری و از این جور چیزا هیچ نمیفهمی حالا ببین کی گفتم_اا ولش اقا برو دست بشور بیا شام _باشه_سر شام مونده بگم به بابام چی بگم تا خود بابام سر حرفو باز کرد _خوب دختر بابا چه خبر بود دانشگاه روزه خوبی داشتی _بله تا وقتی درس ندن روز خوبیه امروزم همهی استادا بابچه ها اشنا شدن _اا پس بیکار بچدی_ای یجورایی همین روز اولیم با یک دختر اشنا شدم اسمش دیانا بود دختر خیلی خوبی بود تازه قرار فردام ساعت ۳باهاش برم خرید برا کم و کسریای اتاقم _تو که هنوز نمیشناسیش که میخوای باهاش بری بیرون _بابا جان خوب میرم بیرون باهاش اشنا میشم دیگه _نه _چرا؟_چون نمیشناسیش_بابا اینجا ایران نیستا همشون مثل هم هستن ساده و بی ریا _همشششووون_حالا نه همشون هفتاد درصدشون _باشه چون بهت اعتماد دارم میتونی بری _مرسی بابای گلم حلا یک چیز دیگه مونده _باز چیه_پول!؟_الان پول ندارم فردابرات کارت به کارت میکنم _مرسی قربون اون چشمای سبز رنگت بشم_خیله خوب لوس نشودیگه _چشم و بعد شروع کردم به شام خوردن تودلم میگفتم کنسرت داداش نایلم بگم یانه که دیدم نه نمیگم الان میگه خریدم نمیخواد بری برا همینم چیزی نگفتم و روبه مامانم گفتم مامان جان شاد شب دیر بیام -وا چرا یک خرید ساده داریا میری تو یک پاساژ هوچی میخوای میخری دیگه_میدونم خوب شاید یک پاساژ نریم چند جا بریم _باشه ولی تا قبل از ۱۲خونه باشیا اینجاها امنیت نداره_چشم -بعد یک نفس راحت کشیدم وای خاک تو سرم چقدر دروغ گفتم خدا منو ببخشه خدا جون قول میدم پا کج نزارم شام را خوردم بابام تلویزیون دیدم یکم دیگه از دانشگاه و استادا گفتم بابام هم از کارش گفت و ساعت ۱۲بود که بابا شب بخیر گفت و رفت تا بخوابه منم رفتم تو اتاقم یکم وب گردی کردم تا ساعت ۱:۴۰خوابم برد .دوستان لایک نمیکنیدا قسمت بعد خیلی جذابه چون گروه واندی میاد به دوستانی که گروه واندیو دوست دارن معرفی کنید و لایک ,کامنت فراموش نشود ,