مطمئنا کسی میتونه درکم کنه که وقتی با یه پسر 1 در 1 (بی نقص) که بیش از حد رقابتیه و تو هر از گاهی به سختی میتونی به هدف بزنی زندگی کنه این حقیقته تو باید واقعا سخت تلاش کنی تا بتونی برنده شی در حالی که تموم چیزی که اون انجام میده توپ رو روی انگشت کوچیکش بازی میده و با یه پرتاپ موفق میشه اون میتونه به راحتی توپ رو مدیریت کنه و توی حلقه بندازه.
بعد از ظهر یکشنبه بود و دو تامونم منو هری ظاهرا کاری برا انجام دادن نداشتیم هوا شرجی و خفه بود و تهویه هوا توی خوابگاه به درستی انجام نمیشد و تنها چاره برا خفه نشدن بیرون رفتن بود و این فکر هری بود که توی حلقه ها توپ پرتاب کنیم.
من طبق معمول باهاش مخالفت کردم ولی اون بعدش اون این حرفو در آورد که دخترا مثل مرغن و خیلی ترسو ان و بعدش من چون انتخاب دیگه ای نداشتم مجبور شدم که هر کدوممون یه تیم بشیم.
شما هامیتونین تصور کنین وقتی این حرفا رو میگفتم به طرز وحشتناک بدی در مقابلش شکست میخوردم وقتی که اون امتیازش پنجاه و چهار بود من هنوز موفق نشده بودم تا به پنج برسم و این باعت شد من ناامید شم وقتی اون حدود سی و پنج تا پرتاب زد من حتی یه دونه هم نزده بودم و من حالا قبول میکنم که توی این خیلی بدم و پس بهتره که فقط تماشا کنم.
من تنها روی پیاده رو نشستم و هری رو که توپ رو هماهنگ و عین هم به طور مداوم توی سبد شوت میکنه رو تماشا میکنم من نمیتونم بفهمم اون چطور میتونه اینو سرگرم کننده بدونه هوا خیلی داغه و من روی پیاده رو دراز کشیدم و دارم حموم آفتاب میگیرم.
این خیلی آرامبخشه و من احساس میکنم کمتر از پنج دقیقس که اینجام که یه دفعه یه سایه روی خودم حس کردم چشامو باز کردم و چپ چپ نگاه کردم با بفهمم اون کیه تا اینکه یه دسته موی فرفری و هدبند قرمز رو جلوی خودم دیدم و کاملا فهمیدم اون فرد هریه!
"برو گمشو" من ناله کردم و صورتمو برگردوندم.
"تو جلوی نور خورشید رو گرفتی!"
"پاشو" اون بهم گفت و بازومو گرفت و من دراماتیک توی صورتش ناله کردم :/
"چی؟"
"تو واقعا داری فکر میکنی که من همش تنهایی بازی میکنم؟ منظورم اینه که اینجوری واقعا خیلی کسل کنندس بیا یه کار سرگرم کننده بکنیم." متوجهم که به نظر میاد اون فکری توی سرشه و من باز آه کشیدم.
"چه فکری توی سرت داری؟" ازش پرسیدم و دستم رو روی رونم گذاشتم.
"بیست سوالی" بهم گفتو و پوزخند زد.
"تو برای اون به ودکا نیاز داری و اگه یه نگاهی بندازی میبینی که اینجا هیچ کس نیست جز یه توپ یه بسکت و ما دوتا!" من بهش گفتم.
"آره دقیقا"
"میشه برام توضیح بدی؟ من واقعا گیج شدم"من بهش گفتم و اون آه کشید و منو به سمت سبد بسکت کشید.

VOUS LISEZ
Dorm Room 69(Persian Translation)[H.S]
Fanfictionمن دوباره روی تختم دراز کشیدم. "چرا همه میمیرن تا هم اتاقی تو باشن؟" هری روی تختش نشست و پوزخند زدو گفت : خوب کی میتونه نخواد؟ من به طور باور نکردنی خوشتیپ، پولدار و دختر بازم و حس خیلی خوبیم دارم." "حس خیلی خوبی داری؟" من ازش پرسیدم وقتی داشت بلند...