part 1

160 8 4
                                    

چشمامو باز کردم
نگاهم به لامپای بالای سرم افتاد .
لامپای تیمارستان .....
وقتی یادم افتاد چرا اینجام بازم جیغ زدم همه دورم بودن و میخواستن بهم آرامبخش تزریق کنن .....اما من نمیخوام‌‌‌‌‌.....دستام از این همه آرامبخش کبوده
اونا نمیفهمن که آرامبخش برای من فقط یه فلش بکه تا زندگیمو عوض کنم‌‌‌‌.......
همچین چیزی امکان نداره نه؟؟

داستان از نگاه زین :
نایل:زیییین زیییین بلند شو خرس گنده 😐😐😐
اهههههه
زین:خفهههه شو
نایل:یا پا میشی یا میزنم بمیری😐
زین:،کوچولو یه حرف بزن بهت بیاد
زین:عااااخ بیشعور دردم اومد
نایل :پاشو پاااشو تا بعدیو نزدم
😐
زین:برو اون هریو بیارش من حاضرم😑🖐

داستان از نگاه ریتا:
من:هی آلیس
آلیس اون پرستاره لعنتیه که نمیزاره همه چیو تموم کنم
آلیس:بله!؟
من:میخوام برم دستشویی
آلیس:مطمئن باش نمیزارم خودکشی کنی بیا بریم
اون لعنتی همه جامو گشت تا تیغی چیزی نداشته باشم
نمیدونم باید ازش ممنون باشم که زنده ام ...یا متنفر که زنده ام

داستان از نگاه زین:
من:نایل کجا میریم!؟
نایل:دیدن یه
من:کی ؟
هری:آلیس دیگه😀
من:آلیس؟
هری:خنگ خدا آلیس همون دختره که تو تیمارستان کار میکنه
زین:تیمارستان؟😐منو واسه این بلند کردی!
لیام:زین خفه میشی؟
.........
سلام این اولین کار منه امیدوارم خوشتون بیاد عکس بالا عکس ریتاعه
😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊

Because You I Live Where stories live. Discover now