داستان از نگاه ریتا:
پریدم بغلش .....خیلی دلم میخواد باهات حرف بزنم زین....ولی الان وقتش نیس ....هنوز نمیتونم ......احساس میکنم اگه حرف بزنم بغضم میترکه .....هنوز تو بغلش بودم و اون منو تو بغلش گرفته بود....یعنی اون کمکم میکنه؟
چرا اینقدر مهربونه؟؟...چرا تو این جهنم شده بهشتم؟.....چرا دیگه خودکشی نمیکنم
به خاطر تو زندگی میکنم
(Because you I live )
از بغلش اومدم بیرون یه لبخند قشنگ رو لبش بود....
ممنون زین ....کاش میتونستم بهت بگم
با نگهبان رفتم تو اتاقم باید کارایی که زین میگفتو انجام میدادمیک ماه بعد.....
یک ماه گذشت و تمام کارایی که زین گفت و انجام دادم .....و حالا من آزادم ....آزاد از تخت و لباس سفید...آزاد از آلیسٔ......آزاد از آمپول....آزاد....
زین داره میاد دنبالم .....وای دارم تمرین میکنم باهاش صحبت کنم ....هوووف
سخته ....
خیلی
بوق بوووق
او زین اومد
ساکمو گذاشتم پشت و نشستم جلو....
زین:سلام😊
سرمو تکون دادم....احمق ترسو دو کلوم حرف بزن بی شعور
زین:اووم قبل این که بریم خونه بیا بریم خرید ....شاید راحت نباشی....موافق بودم تو ساکم یه شلوار و لباس پوسیدس با کلی قاب عکس ...
سرمو به نشونه آره تکون دادمو راه افتادیم .....داستان از نگاه زین :
یه ماه گذشت تو این یه ماه زندگی من شد یه دختره افسرده.....کی فکر میکرد؟؟
اون چشمای آبیش...دلم میخواد همیشه زل بزنم بهشون....
جلوی پاساژ پارک کردمو گفتم بیاد بیرون....اون خوشحاله....کی باهام حرف میزنی؟
لعنتی این برام مثل چالش شده....
هوووف
بردمش تو یه بوتیک...برای خودش سه تا تیشرت با دو تا شلوار خرید....
چی؟داره با من شوخی میکنه؟
دوتا شلوار؟رفتم تو رگالا و سه تا دیگه ورداشتم دو تا راحتی و یه بیرون ...چهارتا تیشرت و تاپم براش گرفتم و پولشونو حساب کردم.....ریتا!؟خب اون با چشاش میگفت دارم چه غلطی میکنم؟؟
رفتیم براش یه عینکم گرفتم.....با سرش داشت میگفت نمیخوام ...خوبه حرف نمیزنه
زین:هییس تا آخرش مثه یه دختر خوب دنبالم بیا...
چشاش شد قده دوتا هندونه😐😐
براش کش و کلیپس با شونه ام گرفتم چون موهاش مثه آنگولاییا دورش بود
هی سلیقم خوبه هاا من دختر خوبی میشدم ...دو تا کفشم گرفتمو از مغازه دل کندم.....اوه لباس زیر😐
وای اینو خودش باید بخره
زین:هی برو لباس زیرم بخر لازمت میشه😐
یهو عین لبو شد کارتمو گرفت و سرش و انداخت رفت😐نظررررر بابا خیلی نامردید خو نظر بدید چتون میشه؟😐