تولد چهارده سالگی هری

1.4K 328 25
                                    

لوئی در گوش هری میخونه: "وقت بیدار شدنه چون تولدته، جوری خوش میگذرونیم انگار که تولدته." تولد 14 سالگی هریه، پس چه راهی بهتر از اینکه با صدای عالی لوئی بیدارش کرد؟ هری ناله میکنه و جایی رو برای هدف نشونه میگیره که امیدواره بیضه های لوئی باشن. وقتی چند ثانیه بعد ناله های پسر بزرگتر رو میشنوه، با رضایت پوزخند میزنه.

هری وقتی یک کم خوابش میپره، میپرسه: " صبح بخیر لو.. کی اینجا اومدی؟" لوئی لب تخت هری میشینه و دستش رو تو فرهای هری فرو میبره. هری به سمت تماس دست لوئی خم میشه و با خوشحالی آه میکشه.

جواب میده: "چند دقیقه پیش. فکر نکنم مامانت رو با در زدن و ساعت 8 و نیم صبح بیدارکردنش، خیلی خوشحال کرده باشم." هری میخنده و به آهستگی بلند میشه. لوئی هم بلند میشه و هری به تفاوت قدشون پوزخند میزنه.

هری این سال اخیر رو رشد کرده بود. خیلی هم رشد کرده بود. الان دیگه چند اینچ بلندتر از لوئی بود، اگرچه دو سال کوچیکتر بود.

لوئی میگه: "بیا بغلم." و بازو هاش رو باز میکنه. هری یه راست به آغوش باز میره و صورتش رو به گردن لوئی می ماله. لوئی نجوا کنان میگه: "تولدت مبارک، خوش تیپ." و دوباره اون حس میاد سراغ هری، اون حسی که فقط میخواد لوئی رو بغل کنه و هیچوقت ول نکنه. به جای اینکه این کار رو بکنه، گردن لوئی رو میبوسه.

لوئی آه عمیقی میکشه، و برای یک ثانیه هری با خودش فکر میکنه که آیا لوئی هم همین حسی که اون داره رو داره؟ اما فوراً این فکر رو میزنه کنار، چون مسخره س. البته که لوئی به هری حسی نداشت. هری دوست جوونتر و احمقترش بود. هری سریع عقب میکشه، و دعا میکنه که لوئی متوجه رنگ صورتی گونه هاش نشه.

حدود ساعت های 12 سر و کله ی پسرها پیدا میشه و همه شون میرن طبقه ی بالا تو اتاق هری تا با پلی استیشنی که برای تولدش گرفته بازی کنن (مامانش براش خرید چون لوئی بعد از چند هفته با گفتن چیزهایی مثل'خیلی خوشحالش میکنه' و 'نمیخوای تنها پسرت حس کنه که عشق ورزیده میشه؟' متقاعدش کرد، اما هری این رو نمیدونست).

نایل همونطور که به هری سقلمه میزنه، میگه: "خب، شنیدم که اون دختره تیلور چشم هاش دنبال توئه." هری جلوی غریدنش رو میگیره و شونه بالا میندازه.

لوئی با اخم میپرسه: "تیلور کیه؟"

نایل میگه: "این دختره که تو کلاسمونه، و خوانندگی و گیتار زدن رو دوست داره؟" لوئی فقط دوباره اخم میکنه.

اما بعد لوئی با چشم های درشت بی تفاوت به دوستش نگاه میکنه و میپرسه: " ازش خوشت میاد، هز؟" هری دوباره شونه بالا میندازه و لب پایینیش رو گاز میگیره.

سعی میکنه: "دختر خوبیه. چشم های... قشنگی داره..؟" نایل سرش رو به نشانه ی تایید تکون میده و لوئی به پایین نگاه میکنه.

من من کنان میگه: "اُه."

هری زمزمه میکنه: "آره."

و یک دفعه جو اتاق خیلی پرتنش و ناجور میشه که حتی زین، که کاملا حواسش به بازی بود و به صحبت هاشون گوش نمیداد، نگاهش رو از صفحه تلوزیون برمیداره و ابروهاش رو بالا میده و به چهار تا دوستش نگاه میکنه.

لیام میگه: "خب، ام."

آن در میزنه و بهشون میگه کیک تولد روی میزه، و پسرها که خیالشون راحت شده بود آه میکشن و میرن طبقه ی پایین.

پسرها آواز میخونن، و لوئی بازوش رو دور کمر هری نمیندازه. اون حتی به جای 'هری' 'هزا' نمیگه. و هری میدونه که احمقانه س، اما حس گناه و خیلی خیلی بدی داره، و حتی نمیدونه که چه کار اشتباهی انجام داده.

همه با هماهنگی می خونن: ".. تولدت مبـــــارک" و هری با خودش فکر میکنه، آرزو میکنم لوئی از دستم عصبانی نباشه، چون این واقعا تنها چیزیه که تو اون لحظه آرزوش رو داره. همه ی شمع ها رو فوت می کنه و به همه لبخند میزنه.

همه کیک هاشون رو میخورن و برای مدتی صحبت میکنن، تا زمانی که وقت رفتن میشه. لوئی آخرین نفره که باید بره. هری مچش رو میگیره و میبرتش بیرون.

می پرسه: "لوئی، چی شده؟" لوئی بهش لبخند میزنه، ولی تو چشم هاش اثری از لبخند نبود. هری قبلا این لبخند رو دیده. اون این لبخند رو وقتی میزنه که میخواد سعی کنه شجاع باشه ولی درواقع ترسیده، و همیشه عادت داشت وقتی که می افتاد و زانوش رو زخمی میکرد اینطوری لبخند بزنه. اما اون الان که نترسیده، و زانوش هم چیزیش نیست، پس هری اخم میکنه.

"چیزی نیست، عزیزم."

هری میگه: "لو، یالا دیگه، میدونی که نمیتونی بهم دروغ بگی." لوئی دوباره فقط به پایین نگاه میکنه و به کفش مارک TOMS ش زل میزنه. پس هری بازوهاش رو دور لوئی حلقه میکنه و لپش رو میبوسه. دهن لوئی از تعجب یه کم باز میشه و هری عقب میکشه تا بهش لبخند بزنه.

پس لوئی به مامانش پیام میده که تقریباً یک ساعت دیگه تو خونه ی هری میمونه، و به طبقه ی بالا میرن و در حالی که فیلم Love, Actually رو تماشا میکنن رو تخت هری در کنار هم میشینن. ("فیلمش دخترونه س، هز." "نه نیست، ساکت شو!")

Because you're All I Wish | Persian TranslationWhere stories live. Discover now