تولد سیزده سالگی هری

1.4K 350 11
                                    

"استرایک! ها!" زین داد میزنه و پیروزمندانه مشتش رو بالا میبره. لیام غرغر میکنه و لوئی یه چیزی رو که فقط خودشون دو تا میفهمن رو در گوش هری میگه و باعث میشه که بخنده.

تولد 13 سالگی هری بود و آن پیشنهاد داده بود که ببرتشون بولینگ بازی کنن. پس حالا اینجا بودن. هری داشت می باخت، اما براش مهم نبود. اوقات عالی ای رو داشت میگذروند. لوئی داشت خیلی رقابتی میشد و زین هم بولینگ باز ماهری از آب در اومده بود. نایل داشت چیپس همه رو میدزدید و لیام فقط داشت سعی میکرد که مطمئن بشه سالن بولینگ رو به فنا نمیدن.

"هری، نوبت توئه." لیام بهش میگه. هری بلند میشه و یک توپ قرمز روشن رو برمیداره. سه انگشتش رو داخل قرار میده و بازوش رو عقب میبره –

لوئی میگه: "نه، نه، نه، نه، نه- وایسا. کلا داری اشتباه انجامش میدی، هرولد جوان. چطور انتظار داری که ببری وقتی اونجوری داری بولینگ بازی میکنی؟" به طرف هری راه میفته و کنارش می ایسته. دست هری رو یک کم خم میکنه و میگه: "دستت رو تو این زاویه نگه دار، ببین، و بعد یه قدم به جلو بردار و ولش کن. تقریباً ساده س."

هری کمی چشمهاش رو تو حدقه می چرخونه و توپ رو ول میکنه. وقتی که توپ همه ی پین ها رو به زمین میزنه همه نفس هاشون رو تو سینه حبس میکنن. هری میچرخه و بازوهاش رو بالا برد.

و داد میزنه: "لو! ما تونستیم!"

زین غرولند کنان میگه: "اون لعنتی-" و توسط لوئی که فریاد میزنه و بازوهاش رو دور گردن هری میندازه حرفش قطع میشه.

لوئی سر به سرش میذاره: "تو انجامش دادی، هز. من کمک کردم، پس واقعا همه ش با تشکر از منه، اما تو انجامش دادی." و لب هاش گردن هری رو نوازش داد.

وقتی نفس گرم لوئی با گردنش تماس پیدا میکنه، لرزه به ستون فقراتش میفته، پسر جوونتر به خودش میگه: و این به خاطر اینه که من یه نوجوونم که هورمون داره.

لوئی در گوشی میگه: "تو خوبی، هری؟". هری فقط سرش رو به علامت تایید تکون میده.

هری میگه: "آره. سرده. سرد." لوئی، مثل همون بچه ی تخسی که هست، لب و لوچه ش رو آویزون می کنه، و بعد کتش رو در میاره و به هری میده.

لبخند میزنه: "نمیخوایم که پسری که تولدشه سردش بشه، میخوایم؟" پس هری هم لبخند میزنه و کت رو میپوشه، و وقتی که هر چند ثانیه بو میکشه، سعی میکنه کسی نفهمه. بوی خوبی میاد؛ مثل توت فرنگی، و عطر، و لوئی.

آن برنامه چیده بود که وقتی بازیشون تموم شد، کارکنان سالن بولینگ با یک کیک بیان، پس وقتی زین همه ی پین ها رو به زمین میزنه و داد میزنه "من بردم! من بردم! لیام، من بردم!"، پسرها قبل از اینکه بشینن به زین اجازه میدن که برای چند دقیقه خوشحالی کنه. همه شروع به اواز خوندن میکنن، و لوئی سرش رو روی شونه ی هری قرار میده، و آهنگ رو رو گردن هری زمزمه میکنه.

به نظر هری، اون امسال واقعا هیچ آرزویی نداره، چون همه چیز همونطور که هست عالیه. و این همون موقعیه که زین رو با نگاهی که فقط میتونه عشق توصیفش کنه، در حال نگاه کردن به لیام میبینه، و هری با خودش فکر میکنه، آرزو میکنم لیام بفهمه که عاشقه زینه، همونقدر که زین عاشقشه، و همه ی شمع ها رو فوت میکنه.

و بعدا وقتی که میبینه لیام قبل از اینکه از هم جدا شن، زین رو محکم بغل می کنه، میدونه که برای چیز درستی آرزو کرده.

Because you're All I Wish | Persian TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora