هری 11 سالشه، و حس عالی ای داره. 11 عدد شانسشه، پس باید سال شگفت انگیزی باشه، نه؟ سال بعدی میره به مدرسه ی آموزش متوسطه، مدرسه ی لوئی، و بعد میتونن با هم به مدرسه برن، و زنگ تفریح ها کنار هم بشینن. قرار بود عالی باشه، هری میتونست حسش کنه.
اون روز لوئی درحالی که وارد خونه میشه میگه:"به این زودی 11 سالت شد، هرولد؟ کم کم داری پیر میشی." از پشت بازوهاش رو دور کمر هری میندازه و صورتش رو روی گردن هری قرار میده. هری پیش خودش میخنده – و هرکسی که بگه داشته بلند میخندیده دروغ میگه – و دست های لوئی رو فشار میده.
آروم میگه:"سلام لوئی."
پسر بزرگتر پوزخند میزنه:"سلام به خودت، که امروز تولدته." بازوهاش رو از دور کمر هری باز میکنه و یه کاپکیک که خدا میدونه از کجا، میگیره دستش. با کمرویی میگه: "سعی کردم برات یه کیک درست کنم ولی... آشپزخونه به فنا رفت." و سرخی کمی روی لپ هاش گل انداخته بود.
"آشپزخونه... به فنا رفت؟"
در جواب میگه:"آره. مثلا آرد هی از کاسه پرت میشد بیرون، و همه ی تخم مرغ ها از دستم افتادن. و اصلا نذار که راجبه فر صحبت کنم." هری لبخند میزنه و با خوشحالی کاپکیک رو میگیره.
در حالی که با محبت دستهاش رو فشار میده، میگه:"ممنون بو."
خوشبختانه آن میدونست که کیک لوئی درست از آب در نمیاد، پس چند ساعت بعد با یه کیک از شیرینی فروشی وارد اتاق نشیمن میشه.هری، جما، لوئی و مادرهاشون دور میز میشینن و آهنگ تولدت مبارک رو میخونن، و لوئی در تمام این وقت بازوش دور کمر هری بود.
"... تولدت مبارک هزااای عزیز، تولدت مبارک!"
هری برای لحظه ای چشماش رو میبنده و آرزو میکنه، و تمام شمع ها رو همزمان با یه فوت خاموش میکنه.
آرزو میکنم لوئی سال بعد هم تو جشن تولدم باشه.
لوئی درحال که دهنش پر از کیک بود من من کنان گفت:"چی آرزو کردی؟؟"
هری بهش میگه:"آرزو کردم که سال بعد هم تو جشن تولدم باشی."
لوئی کیک ها رو قورت میده و به هری یه لبخند کوچیک میزنه، لبخندی که مادرش دوست داره باهاش اذیتش کنه. به این لبخند میگه 'لبخند تحت تاثیر قرار دهنده'.
لوئی همیشه سرخ میشه و بهش میگه که اونطوری نیست، اما اون هرگز حرفش رو گوش نمیده.
لوئی فرهای دوستش رو به هم میریزه و وانمود میکنه که حس پرپر زدن تو دلش نداره.
--------------------------------------------------------
گایز، من این دو روز کنکور دارم و بعدش هم تقریبا برای دو هفته میرم سفر. وقتی برگشتم قول میدم بقیه قسمت ها رو یه جا بذارم
با تشکر
ESTÁS LEYENDO
Because you're All I Wish | Persian Translation
Fanficلوئی هرسال به جشن تولد هری میره و بهش هدیه میده...