د.ا.ن شيلين:
رفتم سمت صندليم و سعى كردم كولمو بزارم اون بالا ولى قدم نميرسيد...
-كمك ميخواى؟
همون پسر بود!اسمش چى بود؟لانته؟ليان؟لام؟اهااا ليام بود!
-ممنون ميشم.رفتم كنار و اون در ايكى ثانيه چمدونمو گذاشت بالا.تاپش رفت بالا و وى لاينش معلوم شد.سرمو با خجالت بردم پايين و يه تيكه از موهامو كه اومده بود تو صورتم زدم پشت گوشم.
-ممنون!
بهم يه لبخند زد و من رفتم بغل پنجره نشستم.اين اولين باريه كه دارم سوار هواپيما ميشم و خيلى استرس دارم؟ چجوريه؟چه حسى به ادم دست ميده؟حسابى ترسيده بودمو اب دهنمو قورت دادم كه ديدم ليام نشست پيشم.
ل:صندليامون كنار همه؟
-به نظر ميرسه!
و يه خنده ى مصنوعى كردم چون مث چى وحشت زده بودم.
ل:هى تو خوبى؟ (You ok?)
-ام...نه...ميشه يه سوال بپرسم؟شايد خيلى احمقانه باشه!
-چى؟
-پرواز كردن چه حسى داره؟وحشتناكه؟ترسناكه؟
خنديد و سرشو به چپ و راست تكون داد و گفت:
-اولين پروازيه كه دارى؟
-ام...اره؟
-خب حقيقتش فكر كنم مثل هيچ كدوم از اون چيزايى كه تو گفتى نيست..
-يعنى وحشتناك تره؟
-نه!نه به هيچ عنوان!اتفاقا خيلى هيجان انگيزه!
-اوه باشه...
هواپيما شروع كرد حركت كردن و من دسته ى صندلى رو محكم فشار ميدادم و چشامو بسته بودم كه ليام گفت:
-هى!انقد سخت نگير!
چشامو باز كردم و سعى كردم اروم شم كه يه دفعه هواپيما بلند شد و من چسبيدم به صندليم.اب دهنمو محكم قورت دادم و سعى كردم بهش فكر نكنم.صداى خنده ى ليام بلند شد:
-مثل يه گربه كوچولو شدى كه تند تند نفس ميزنهو چسبيده به جاش!
يه لبخند از روى خجالت زدم.خدا كنه الان زمين باز شه و منو قورت بده.بطرى اب رو برداشتم و سعى كردم اروم بخورمش ولى اب پريد تو گلوم و شروع كردم سرفه كردن.ليام شروع كرد زدن به پشتم همينطور كه ميخنديد.احساس كردم همين الانه كه ذوب بشم از خجالت.
-اوه شيلين خيلى بامزه اى!
و دوباره خنديد.يكم دسته ى صندلى رو شل گرفتم و سعى كردم ريلكس باشم.
-خب اقاى همه چى دون و جهان ديده بگو ببينم ال اى چه شكليه؟
-آم...شهر جالبيه!خيلى جاهاى باحال داره...
-پول دراوردن توش سخته؟
-نميدونم...
-راستى!
-چى؟
-نگفتى چرا دارى ميرى ال اى!
-ام...ببين يه چيزى هست كه بايد بهت بگم؟
-خب؟
-من...يه پسر معمولى نيستم كه هر جور بخوام بگردم. يا هرجور كه بخوام زندگى كنم...من از خونواده ى پينم.
چيييى؟پين؟اون منطورش خانواده ى پين پولداره؟واى خداى من...
-ميدونم چجورى به نظر ميرسه ولى...
-اوه خداى من تو يه پينى!بايد به پين بودنت افتخار كنى!
-بس كن چون من افتخار نميكنم!
چطور كسى ميتونه افتخار نكنه؟
-تو نميدونى يه پين بودن چه شكليه!يعنى فقط كت و شلوار بپوشى و توى جامعه نباشى!يعنى از بچگى همه چى درباره ى اينده باشه!يعنى تو خونه درس بخونى!يعنى همه چى درباره ى ابروى خونوادت باشه!يعنى ٢٠ سالگيت ازدواج كنى با كسى كه حتى يه بارم نديديش!!!
-ليام من نميدونستم...
-و همينطور يعنى هيچ ازادى اى از خودت نداشته باشى
-اشكال نداره ليام...
و شونشو ماساژ دادم.
ل:دارم ميرم ال اى تا با كسى كه تاحالا نديدمش ازدواج كنم...
و يه پوزخند زد و چشماشو چرخوند.
ش:من به معجزه اعتقاد دارم.
ل:واقعا؟
ش:اوهوم.و به اينم باور دارم كه اگه يه چيزيو بخواى و از ته دل براش تلاش كنى بهش ميرسى مثل ازادى.
-ممنون شى...راستى ميشه يه خواهش ازت كنم؟
-چى؟
-جشن نامزديم مياى؟من واقعا احتياج دارم يه دوست اونجا پيشم باشه...
-اگه تو بخواى چرا كه نه!
-ممنون شِى.(خلاصه شيلين)
يه خميازه كشيدم و به خودم كش و قوس دادم و چشامو رو هم گذاشتم.اين پرواز قراره طولانى باشه...
..............
سلام سلامممم!
خب بايد بگم كه من هنوز موفق نشدم يه شخصيت براى شيلين انتخاب كنم...موفق شدم ولى شك دارم.گفتم نظر خواننده هام مهم تر از همه چيه. لطفا نظر بدين.
من خودم بين ٢/٤/٥ موندم.لطفا بگين.
YOU ARE READING
Over again (L.P)
Fanfiction-يكم دير همو ديديم اره؟ -يكمم خيلى با هم فرق داريم. -يكمم احساساتمون پيچيدست. -يكمم ميترسيم. -ولى بازم ميتونيم از اول شروع كنيم...درسته؟ -اره...اگه تو بخواى.