٥.صداي جيغ

150 12 2
                                    

-بالاخره زنگ و زدن و اين چهار شنبه هم تموم شد ، فردا هم كه تعطيليم ، قرار شد با مندي فردا برم پارك ،چون فردا تعطيله و بيكارم . داشتيم با مندي توي سالن قدم مي زديم و كتابام و تو بغلم گرفته بودم ، يهو يه صداي جيغ اومد و ديدم همه دور چند تا دختر جمع شده بودن و نگاه مي كردن ، رفتيم جلوتر ديديم يه اكيپ دختر ريختن سر يه دختر و دارن دعوا مي كنن.
" تو يه احمقي ،مِلوري" يكي از دختراي اون اكيپ كه موهاي بلوندي داشت ، موهاي اون دختره كه فهميدم اسمش مِلوري بود رو گرفته بودو مي كشيد گفت
" و-ولم كن ايزابِل " مِلوري گفت و دستاي همون دختر كه اسمش ايزابل بود و گرفت
"اون حق نداره اينكارو انجام بده" به مندي گفتم بدون اينكه نگام و از روي اونا بردارم
" هي ! تو كه نمي خواي كاري كني " مندي با تعجب گفت و بهم خيره شد
" چرا كه نه اونا دارن به اون اسيب مي زنن در صورتي كه چنين حقي ندارن "با اخم گفتم
" سيدني بيخيال شو ، يه نگاه به اكيپ اونا بنداز خطرناكن يهو ميريزن سرت " مندي گفت و با ترس بهم نگاه كرد ، بدون توجه به حرفش رفتم جلو
" هي ، تو حق نداري باهاش اينجوري رفتار كني " رفتم جلو با صداي محكم گفتم يهو همه ي نگاه ها چرخيد رو من
" و اگه رفتار كنم مي خواي چي كار كني " ايزابل با نيشخند گفت و موهاي مِلوري رو ول كردو بلند شد
" تو هيچ حقي نداري به اون اسيب بزني"
" به كاري كه به تو مربوط نيس دخالت نكن" ايزابل با خشم بهم نگاه كردو اون دوستاي ديگش بهم با غرور نگاه كردن
" من بدون توجه به ايزابِل رفتم سمت مِلوري و دستشو گرفتم و با يه لبخند گفتم
" بلند شو" بهم لبخند زد و دستم و گرفت و بلند شد
" ممنون" آروم زير لب گفت
ايزابل خيلي جوش اورده بود و با تمام نفرت بهم نگاه مي كرد
" واقعا با چه رويي به خودت اجازه دادي اينكارو بك..." ايزابل با عصبانيت گفتو قبل از اينكه حرفشو تموم كنه ، حرفشو قطع كردم و جواب دادم
" تو با چه رويي به خودت اجازه دادي كه چنين كاري كني ؟ من جاي تو بودم به خودم اجازه نمي دادم تو چشماش ديگه نگاه كنم." خيلي محكم گفتم و تو چشماش نگاه كردم ، الان كاملا چشمامون بهم دوخته شده بودو تنها چيزي كه تو نگاش ميديدم حرس و عصبانيت بود. اون چهار تا دوستشم بهمون خيره شده بودن و دهنشون باز مونده بودو نمي دونستن چي بگن واسه همين ساكت بودن و فقط با حيرت بهمون خيره شده بودن همين طور همه ي بچه ها بهمون خيره شده بودن و درواقع همه دهنشون از كار من باز مونده بود چون اونجور كه فهميدم اكيپ پنج نفره اين دختر رو همه ميشناختن و يه جورايي شاخ دانشگاه بودن و هيچكس تا حالا جرعت نكرده بود جوابشون و بده و اونا هركاري دلشون مي خواسته انجام مي دادن . ولي اين اصلا جالب نيس كه اونا هركاري دلشون مي خواسته انجام دادنو هركيو خواستن اينجوري اذيت كردن.
" به وقتش به حسابت مي رسم " اون از لاي دندوناش با كلي حرص و خشم گفت و پشتشو كردو بعقيه رو با دستش هُل دادو راه باز كردو از وستشون رد شد اون دوستاشم دنبالش . بعد از اينكه اونا رفتن همه به من همين جور خيره بودن وتو شوك بودن
" كارت عالي بود دختر" مندي داد زد و همه شنيدن يهو همه شروع كردن به دست زدن . مسئولا كه متوجه شده بودن هنوز همه تو سالنن دوباره زنگ و زدن و همه پخش شدن و به سمت در خروجي رفتن و تقريبا هركي از بغلم رد مي شد بهم مي گفت كه كارم عالي بودو خيلي شجاع و قوي ام.
" دختر تو فوق العاده بودي ، واي خيلي خوب جوابشو دادي لال شد" مندي با دستش بهم زد و گفت منم يه لبخند بهش زدم
" سلام" نگاه كردم ديدم مِلوريِ
" اوه ، سلام"
" خواستم ازت ت- تشكر كنم ، واقعا ممنونم تو خيلي شجاعي و قوي كه چنين كاري كردي ،درواقع هيشكي جرعت چنين كاريو نداره "
اولش با لكنت گفت انگار يكم هُل شده بود. اخه چرا هيچ كس جرعت نداره ؟ به نظر من اونا جز چندتا دختر خودخواه چيزه ديگه اي نيستن
" خواهش مي كنم كاري نكردم ، اونا بايد بفهمن كه هركاري كه دلشون مي خواد نمي تونن انجام بدن " گفتم و بهش نگاه كردم دختر زيبايي بود موهاي مشكي با چشماي عسلي داشت.
" مي تونيم با هم دوست باشيم ؟ من مِلوري هستم "
" البته ، منم سيدني هستم. " حدود سه دقيقه حرف زديم و تمام اين مدت مندي كنارم بودو داشت به حرفامون گوش مي داد كه البته اونم با مِلوري دوست شد. متوجه شدم كه كتم و بالا سر كلاس جا گذاشتم به مندي و مِلوري گفتم كه بيرون منتظرم باشن و خودم برگشتم سر كلاس و برش داشتم ، همه از سالن رفته بودن بيرون و من تنها بودم ، داشتم مي رفتم سمت در خروجي كه ديدم صدا از بيرون مياد و همه دارن از خوش حالي جيغ مي زنن همين طور كه كتابامو بغل كرده بودم به سمت در خروجي رفتم . وقتي رفتم بيرون نسيم ملايمي به صورت و موهام خورد و موهام شروع كرد به تكون خوردن و باعث شد لبخند بزنم به سمت راست و چپم نگاه كردم و البته به جلوم . باورم نمي شد اون هري استايلز بود اونم داشت به من نگاه مي كرد و چِش تو چِش شديم .
از نگاه هري
جما ازم خواست كه امروز بد از اينكه از دانشگاه تعطيل شد برم دنبالش و بيارمش خونه . يه نگاه به ساعت انداختم و ديدم كه به موقع رسيدم و همه داشتن ميومدن بيرون از ماشين پياده شدم و رفتم دم در
" واي خداي من اون هري استايلزه " يه دختر جيغ زدو همه برگشتن سمت من و دويدن سمتم ، داشتم لِه مي شدم بين كلي دختر ، شروع كردم به امضا دادن و عكس گرفتن ، ديدم جما با يه دختر كه فكر مي كنم دوستش بود و داشتن به حالت من كه داشتم لِه مي شدم و يكي از اين وَر منو مي كشيد يكي ام از اون وَر مي خنديدن ، چشمم چرخيد سمت در ، يهو يه دختر كه چشماي سبزش تو آفتاب ميدرخشيدن از در امد بيرون و باد موهاشو تكون مي دادو اون به اطرافش نگاه كرد ، به نظرم زيباس ! اون يهو منو ديدو با هم چِش تو چِش شديم كه يه فن صورتمو چرخوند سمت خودش و ازم خواست باهاش عكس بگيرم نگاه كردم و ديدم با همه عكس انداختم و همه رفته بودن و فقط اونور يه دختره كه موهاي بلوندي داشت با چند تا از دوستاش به يه سكوه تكيه داده بودن و داشتن سيگار مي كشيدن ، اون بهم چشمك زد راستش ازش خوشم نيومد و رفتم سمت جما
" بالاخره سالم رسيدي" با خنده گفت و با اون دوستش خنديدن
" هري اين دوستم كريستين ، و كريستين بردارم هري كه ديگه ميشناسيش ديگه "
" خوشبختم ، معلوم كه ميشناسم كيه كه نشناسه "
" همچنين ، جما از شما بهم گفته بود " گفتم و باهاش دست دادم
" اوه سيدني ام اومد " كريستين گفتو نگاه كريستين رو دنبال كردم و ديدم همون دختري كه دم در بود ، بود پس اسمش سيدني . اون اومد سمتمون و لبخند زد.
از نگاه سيدني
از پـله ها پايين اومدم و بعد از خدافظي با مندي و مِلوري ، ديدم كه ايزابل با دوستاش به يه سكويي تكيه دادنو اون داشت با نگاش هريو مي خورد . رفتم ، سمت كريستين و جما كه ديدم هري هم پيش اونا وايساده بهشون لبخند زدم و رفتم پيششون
" سلام " گفتم
" سلام" همشون بهم سلام كردن و به هري نگاه كردم اون جذاب بود
"چرا بهم نگفتي هري برادرته ؟ " با طعنه به جما گفتم و اون فقط خنديدو بهم زبون درازي كرد.
با هري دست دادم ، مي تونستم سنگيني نگاه ايزابل و روم حس كنم كه با چه حرسي بهم نگاه مي كرد
" سلام من سيدني ام خواهر كريستين "
" خوشبختم" هري گفت
" بيايد ما مي رسونيمتون " جما گفت و ما گفتيم نه خلاصه بعد از كلي بحث بالاخره تسليم شديم و رفتيم سمت ماشين هري واو يه لامبورگيني مشكي خيلي خفن بود. سوار شديم .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خب دوستاش اينم از اين پارت اميدوارم خوشتون اومده باشه 😊💜
لطفا نظر بدين ممنون❤️
دوستون دارم ممنون كه مي خونيد💚

Story of my life (h.s) Where stories live. Discover now