" مشكلي نيست "
هري گفت و به ماريا نگاه كرد.
"سيدني ميتونم شمارتو داشته باشم؟"
ماريا گفت و يه كاغذ و خودكار بهم داد منم شمارمو نوشتم و دادم بهش بعد از چند دقيقه صحبت كردن ماريا ازمون خواست تا باز هم پيشش بريم ما هم قبول كرديم
"بازم ممنون سيدني تو خيلي مهربوني "
ماريا گفت و دوباره محكم بغلم كرد
" ممنون "
گفتم و لبخند زدم ، بعد از خدافظي به سمت ماشين هري رفتيم .هوا خيلي سرد شده بود واسه همين كتمو محكم دورم پيچيدم
"سردته؟"
هري پرسيد و بهم نگاه كرد
" اره تقريبا "
گفتم ،هري بخاريه ماشينو روشن كرد ، بعد از مدتي ديگه احساس سرما نميكردم
"ممنون" گفتم و لبخند زدم صداي موبايل هري بلند شد ، جوابشو داد
-سلام
-اوه اصلا يادم نبود خوب شد گفتي
-اين ديگه چه قانون كوفتيه كه بايد سر ساعت اونجا باشيم؟
هري ميگفت ،عصبانى به نظر ميومد و هي دستشو ميكرد لا موهاش
-باشه سعي ميكنم خودمو برسونم
هري گفت و بلافاصله قطع كرد . برگشت سمت من
"سيدني من واقعا متاسفم ولي بايد ساعت ٧ استاديو واسه ضبط اهنگ باشم "
انگار كلافه بود
" مشكلي نيست من ميتونم بقيه راه و با تاكسي برم "
گفتم و هري يهو برگشت بهم نگاه كرد ، چيزه بدى گفتم؟!
" نه منظورم اين نبود....منظورم اينه ميشه باهام بياي؟ "
گفت و به ساعت نگاه كردم ساعت 6:40 بود .اون امروز وقتشو واسه من گذاشت الان خيلي بد ميشه اگه بگم نه ، پس بهتره باهاش برم
" اره البته "
گفتم
" ممنون "
اروم گفت و لبخند زد و به رو به روش نگاه كرد و سرعت ماشينو زياد كرد. بعد از نزديكه 15 دقيقه جلو يه ساختمون نگه داشت و از ماشين پياده شديم وارد ساختمون و اسانسور شديم .هري يه دكمرو فشار داد و بعد از رسيدن ازش پياده شديم وارد يه سالن بُزُرگ شديم كه چند تا در داشت روي هر در كاغذي چسبيده بود كه اسمشون بود مثلا يكي استاديو شماره ٢ يكي 5 ، استيج 1 و...
هري رفت سمت يه در كه روش نوشته بود استيج7 منم پشت سرش رفتم وارد شديم
يه استاديو ضبط صدا بود
" ديرتر ميومدي "
يه صداي پسرونه اينو گفت و هري به ساعتش نگاه كرد و گفت
" به موقع رسيدم كه ."
سرمو از پشت هري اوردم جلو تا ببينم اين صدا ماله بود....واو ببين كيا اينجان ليام,نايل,لويي,زين . سره همشون از رو هري چرخيد رو من
"معرفي نميكني؟"
ليام با نيشخند گفت منم سريع صاف واستادم هري برگشت سمتم
"بچه ها سيدني دوستم"
هري گفت و به من اشاره كرد
" سلام از ديدنتون خوش حالم "
گفتم و لبخند زدم باهاشون دست دادم
" خب ميخواين شروع كنيم؟"
هري گفت ، بعد از اينكه كتشو در أورد وارد اتاقكه كه توش ميكروفون بود شد . پسرام رفتن كنار اون ميزه كه روش اون تنظيمات بود و پشتشم يك اقا نشسته بود و با اونا كار ميكرد نشستن وأي من واقعا از اين چيزا سر در نميارم.
" توام بيا پيش ما "
زين با مهربوني گفت و بهم لبخند زد منم قبول كردم و رفتم پيششون نشستم
" هري شروع كن "
نايل گفت و اهنگ پخش شد . هري شروع كرد خوندن....اون صداي فوق العاده اي داره
YOU ARE READING
Story of my life (h.s)
Fanfictionبالاخره بعد سالها بحث مادر و پدرم موافقت کردن که من و خواهرم و برای ادامه تحصیل بفرستن لندن اين يه اشتباه بود من اونو ديدم و همچي تغيير كرد