بعد از دو ساعت راه رفتن و حرف زدن تصميم گرفتيم بريم به كافى شاپ توى پارك
وارد كافى شاپ شديم و روى دو تا صندلي كنار پنجره نشستيم
"بيا مى خوام بهت عكس خودم و هرى و بهت نشون بدم." مَندى گفت و موبايلشو گرفت جلوم و عكس خودشو هرى و بهم نشون داد .
مَندى:"ديروز كه رفته بودى كُتت و بردارى هرى رفت پيش كريستين و جما."
سيدنى :"اره برادر جماس."
مَندى:" من قبلا شك كرده بودم كه اين جما همون جما خواهر هرى ولى مطمئن نبودم . حتما همكلاسياشون مي دونستن."
سيدنى:" دقيقا منم شك كرده بودم چند بارم مي خواستم فاميليشو از كريس بپرسم ولى هى يادم مى رفت . كريس بهم گفت همه ى همكلاسياشون خيلي سعى مي كنن خودشون و به جما نزديك كنن و بچسبن بهش ولى جما خوشش نمياد و مي گه اونا فقط بخاطر هري اينكارارو مي كنن. " (كريس منظورش همون كريستين) گفتم و همون لحظه پيش خدمت اومد تا سفارشاتمون رو بپرسه .
" خب تو چى مي خورى؟ "من پرسيدم و مَندى جواب داد
" قهوه و كيك شكلاتى."
" پس منم همين و مى خورم ، دو تا كيك با دو تا قهوه لطفاََ " گفتم و بعد از اينكه پيشخدمت سفارشاتمون و يادداشت كرد رفت و ما دوباره مشغول حرف زدن شديم.
"واى دختر تو خيلى خوش شانسى كه دوست صميمى خواهرت جماس ، بگو ببينم بعد از اينكه رفتيم چه اتفاقى افتاد؟" مَندى با هيجان گفت و جوابشو دادم
" رفتم پيششون و باهاشون حرف زدم بايد قيافه ايزابل و ميديدى داشت مى سوخت بعدش جما گفت كه ما ميرسونيمتون و تو ماشينم كه بوديم جما واسه امشب دعوتمون كرد به صرف شام بريم خونشون."
واسش تعريف كردمو اون خيلي خوش حال بود و داشت با هيجان به حرفام گوش ميداد .
مَندى:" وايييييييى دختر تو خيلى خوش شانسى چرا اصلا برات مهم نيست كه دارى ميرى خونه ى هرى استايلز ؟ خيلى از دخترا خودشون و مى كشن كه اون فقط بهشون نگاه كنه."
سيدنى:" نمى دونم شايد بخاطر اينكه اونا هرى رو دوست دارن ولى من هيچ حس خاصة به هرى ندارم."
من راستشو گفتم چون من هيچ حسى به هرى ندارم شايد اون خيلى معروف و جذاب باشه و كلى فن داشته باشه ولى من تنها به اون به چشم برادر دوست صميميه خواهرم نگاه مى كنم .
-
به ساعتم نگاه كردم ، ساعت ٢:٤٥ رو نشون مى داد . زنگ در و زدم و بعد از چند ثانيه كريس در و باز كرد.
كريس:" اوه سلام ، بيرون چطور بود؟ "
سيدنى : " خيلى خوب." ساده جواب دادمو بعد از اينكه بهش لبخند بزنم وارد اتاقم شدم و تصميم گرفتم استراحت كنم و بعد برم حاضر بشم.با صداي الارم موبايلم از خواب بيدار شدم ، يه ذره عرق كرده بودم تو خواب واسه همين رفتم سمت حموم تا دوش بگيرم . برخورد آب گرم با پوستم باعث شد عضلاتم منقبض و ازاد بشه و احساس كردم خستگي امروز از تنم بيرون رفت . بعد از حدود نيم ساعت از حموم اومدم بيرون .ساعت 5:45 بود ، رفتم سراغ كمدم يه لباس ساده واسه شب برداشتم و گذاشتمش روى تختم ،
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Story of my life (h.s)
Hayran Kurguبالاخره بعد سالها بحث مادر و پدرم موافقت کردن که من و خواهرم و برای ادامه تحصیل بفرستن لندن اين يه اشتباه بود من اونو ديدم و همچي تغيير كرد