*تو اين قسمت، نويسنده بابت زياد بودن مومنت هاي بين بچه ها و بابا معذرت ميخواد و ميگه كه قراره كم بشن از چپتر بعد.*
🎶Le Piste Musicale De Ce Chapitre:🎶
Milky Chance by Cocoon/teenage dreams by Katy Perry
.
.
."پسرا، وقت بيدار شدنه" لويي داد زد و بيكن هايي كه داشتن سرخ ميشدن رو بهم زد. چند دقيقه بعد، صداي پا زندرو شنيد كه از اتاقش بيرون اومده بود و داشت بطرف آشپزخونه ميومد.
"آخ جون بيكن!" زندر با اشتياق دوييد طرف گاز و چشماي آبيش با ديدن ماهيتابه روي گاز برق زدن. لويي بي اختيار لبخند زد.
"هي، پس من چي؟؟" لويي اداي دل شكسته ها رو در آورد.
زندر حرفشو تصحيح كرد، "آخ جون بابايي!" و دوييد سمت لويي و از پاهاش چسبيد. لويي خنديد، ماهيتابه رو پايين گذاشت، و خم شد تا اون موجود مملو از شور و عشق رو بغل كنه.
لويي صورت زندرو غرق يه ميليون تا بوس خودش كرد. "بيبي كوچولوم چطوره؟ آمادس بره مدرسه؟"
زندر آه كشيد. "نه" ولي بعد يه لبخند بزرگ زد. "ولي واسه بيكن آمادم"
لويي چشاشو تو كاسه سرش چرخوند. بعد زندرو زمين گذاشت. "تا چند دقيقه آمادس. لطفاً برو و داداشت رو بيدار كن"
"باشه بابايي" گفت و از آشپزخونه دوييد بيرون. لويي هيچوقت نفهميد كه بچه ها چطور اينقدر پر انرژين. اون امروز صب، ساعت پنج، مجبور شده بود خودشو با كتك از خواب بيدار كنه و از تخت بندازه پايين تا بياد و صبحانه درست كنه. يعني در كل چهار ساعت خوابيده بود ولي اگه براي بچه ها بود، اشكالي نداشت، فقط بچه ها براش مهم بودن. فقط.
برنامه خاصي واسه روزش نداشت واقعاً. فقط بايد قبل رسوندن بچه ها به مدرسه، يه سر به بانك ميزد تا واسه اردو نولان، پول برداره.
همون لحظه، نولان، با موهاي بهم ريخته، و چشاي نيمه بسته، در حالي كه با بي حالي پاهاشو روي زمين ميكشيد، اومد.
"صبح به خير نولان." لويي گفت و تكه هاي بيكن رو بهمراه تست توي بشقاباي كوچيك گذاشت.
"صب بخير،" نولان زير لب گفت. "چرا زندرو فرستادي تا بيدارم كنه؟"
"چون بايد براي مدرسه بيدار ميشدي و وقتي صدات زدم بيدار نشدي."لويي خنديد و يه نگاه "مشخصاً" تحويل نولان داد و آب پرتقالو از يخچال بيرون آورد.
"ولي اون ميپره روم. اين اصلاً راه خوبي واسه بيدار شدن نيست." نولان اعتراض كرد و خودشو توي صندلي جا داد.
"خب، دفعه بعد وقتي صدات زدم بيدار شو. داداشت داره دندوناشو مسواك ميزنه. تو چرا همونكارو نميكني؟" لويي يه ابروشو بالا انداخت.
YOU ARE READING
TWO WORLDS (Persian Translation)|Larry Stylinson|Mpreg
Fanfictionدو دنيا متفاوت كه هري و لويي يكيش ميكنن...