*يه آپديت كوچولو موچولو قبل آپديت قبليه ^-^*
🎶Le Piste Musicale De Ce Chapitre:🎶
Bright by ZAYN
.لويي پريشون بود.
بين يه تپه لباس كه با حواسپرتي پرت شده بودن، نشسته بود و نميدونست بايد چه غلطي بكنه.
"نااااييييل" لويي با ناراحتي آه كشيد و با نا اميدي با گزينه هاي بدرد نخورش نگاه كرد. "من هيچي ندارم كه بپوشم."
"لويي، اداي پرنسسا رو در نيار." نايل با جديت و بي اينكه تو چشاي لويي نگاه كنه، گفت. "اگه هري واقعاً ازت خوشش اومده باشه، اهميت نميده چي ميپوشي."
صحيح.
ولي واقعاً دست خودش نبود. لويي فقط خدا خدا ميكرد كه هرچه زودتر اين مرحله كه توش ميخواست هر ثانيه، هري رو تحت تأثير قرار بده، تموم شه.
يه آه بلند كشيد، بلند شد و دستاشو به كمرش زد. لويي فقط يه پنتي سياه توري پوشيده بود. ولي نايل كاملاً اثبات كرده بود كه باطناً و ظاهراً يه باتمه؛ گرچه وقتي يه كون خشگل ميديد، ميتونست تحسينش كنه.
"اصلاً مگه شما دو تا دارين ميرين؟" نايل با يه لحن كنجكاو پرسيد.
"نميدونم." لويي موهاي شلختشو چنگ زد. "خب، برنامه اولمون اين بو كه امروز بعد از ظهر با هم بريم تاكوز. ولي خب، درگير كار شد." ولي خب لويي بابتش دلخور و عصباني نبود. نميتونست باشه. نميتونست بخاطر كاركردن سر هري عصباني بشه. اينجور آدمي نبود.
"فقط اون كت سياهي كه براي كريسمس برات خريدمو بپوش. زيرشم اون تيشرت سياهه گرافيكيتو بپوش."
لويي سرشو به يطرف كج كرد. "خب... فكر بدي نيست"
و بين اون همه لباس، تيشرت و كتشو پيدا كرد. بعد، لباسارو اينور و اونور پرت كرد تا تنگ ترين شلوار جين سياهشو پيدا كنه. چند لحظه به تيشرتش خيره شد و بعد، كالجاي آبي آسموني توري بنددارشو كه پارسال واسه تولد خودش خريده بود رو باهاش ست كرد.بطرز شگفت آوري، هيلي طول نكشيد كه موهاش رو هم درست كرد. موهاشو به پشت حالت داد، و يه تكه از موهاش رو كنار چشماش ريخت.
"بنظر هات مياي لو" نايل در خالي كه ميومد توي اتاق گفت و پوزخند زد.
"ممنون." لويي لبخند زد و خم شد تا بقيه لباسا رو از روي زمين برداره. "من-"
حرف لويي با صداي زنگ قطع شد. نايل به سرعت برق از جاش بلند شد و با يه قيافه هيجان زده مسخره لويي رو دنبال كرد.
لويي چشماشو چرخوند و در رو باز كرد. و جداً لويي هيچ كنترلي روي اون شهوتي كه كل بدنش رو سير كرد، نداشت. هري يجور لباس پوشيده بود كه هركي نميدونست فكر ميكرد واسه فوتوشوت لعنتي جي كيو لباس پوشيده. موهاي فرفريش جوري استايل داده شده بودن كه فر هاي تهش، بشكل حلقه هاي درشت روي شونه هاش ريخته بودن. يه پيراهن سفيد پوشيده بود. و يه كت سياه و يه شلوار جين تنگ.
"هي." هري يه لبخند دوست داشتني زد و چال گونه هاي هات كوفتيش رفتن تو.
"سلام." لويي به سختي گفت و به دسته گلي كه توي دست هري بود، خيره شد.
"اينا براي تو ان." هري گفت و دسته گلو سمت لويي گرفت. لويي سرخ شد و دسته گلو از هري گرفت. "ممنونم." لويي زمزمه كرد.
نايل گلوشو صاف كرد. "من نايلم."
لويي نگاه خيرشو از روي هري برداشت و به نايل نگاه كرد و نخودي خنديد.
"ببخشيد. هري، اين نايله. نايل؛ هري." لويي اونارو بهم معرفي كرد و نايل و هري با خوشحالي بهم دست دادن. لويي امروز خيلي شيرين شده بود و لويي دوباره غرق چالاي لعنتيش شد.
"خببببب" لويي بعد يه دقيقه گفت. "من ميرم گلارو بذارم تو گلدون. زود برميگردم."
"البته. راحت باش." هري دستشو تكون داد. لويي رفت تا يه گلدون پيدا كنه. ولي از اونجايي كه آخرين باري كه كسي براش گل آورده بود يا خودش گل خريده بود بدست تاريخ سپرده شده بود، احتمال پيدا كردن گلدون، يه چيزي نزديكاي صفر بود.
لويي همه كابينتا رو گشت و هيچ گلدوني پيدا نكرد. بيخيال گلدون شد و يه پارچ برداشت و توش آب ريخت و گلارو گذاشت توش.
گلدون رو گذاشت روي كابينت و به فكر و هوش خودش افتخار كرد.
لويي بطرف اتاق نشيمن راه افتاد و ابروهاش توي هم رفتن وقتي حرف نايل رو شنيد. "... از كونت ميزنم و پرتت ميكنم بيرون."
"اينجا همه چي خوبه؟" لويي آروم و با نگراني پرسيد.
نايل زود بطرف لويي برگشت و با دستپاچگي، يه لبخند بزرگ زد. "فوق العادست. هري يه آدم خيلي خوب براي حرف زدنه، عشق" و لويي ابروهاشو براي پوزخند هري بالا انداخت.
![](https://img.wattpad.com/cover/95982831-288-k43627.jpg)
YOU ARE READING
TWO WORLDS (Persian Translation)|Larry Stylinson|Mpreg
Fanfictionدو دنيا متفاوت كه هري و لويي يكيش ميكنن...