From the dining table

1.2K 93 9
                                    

.
‎خوب شد امروز خیلی زوتر از همیشه رفتم خونه دوش گرفتم و اماده شدم اول رفتم گل فروشی و گلبرگ هایی سفارش داده بودم و گرفتم و به سمت رستوران مورد علاقه لویی رفتم واقعا فکر خوبی بود که اینجا یه اتاق رزرو کنم شمع هایی از قبل خریده بودم و گلبرگ هارو برداشتم و رفتم تو شمع هارو به شکل قلب وسط میز چیدم و گلبرگ هارو روی میز پخش کردم درسته گلبرگ رز قرمز مورد علاقه لویی
‎وقتی میرسه هیجان رو تو صورتش میبینم موقع عقب کشیدن صندلی تو گوشش گفتم :" امروز فوق العاده شدی عزیزم "
‎ سرخ شدن و خنده ریزش رو دیدم و این یعنی کیتن کوچولوی من خجالت میکشه ولی خب تقصیر خودشه اون واقعا تو کت مشکی جذاب میشه و البته لویی در مواقع خاص کت میپوشه یعنی اونم به خاطر این دوری چند وقت خیلی مشتاق این قرار دونفره بوده لبخند میزنم و سر جام میشینم که لویی میگه : "ممنونم هز هم به خاطر تعریفت همه به خاطر همه اینا " و میز اشاره میکنه
‎ه : "خواهش میکنم لاو اصلا قابل تورو نداره"
‎چون میدونستم هنوز نمیتونیم زیاد تنها باشیم گفته بودم زود غذارو بیارین درنتیجه بعد از احوال پرسی ساده ما غذا رسید بعد از رفتن گارسون سمت لویی رفتم تا براش شراب بریزم ولی لعنت بهش پام به جعبه ی شمع هایی که زیر میز گذاشته بودم گیر کرد و یکم از شراب روی کت خوشگل لو ریخت اول کلا دوتامون شوک بودیم که لویی شروع کرد به خندیدن بعد از کلی عذر خواهی کردن گفت مشکلی نیست و میره تا تو دسشویی کمی تمیزش کنه منم مشغول تمیز کردن میز شدم که دیدم گوشی لویی هم کثیف شده داشتم تمیزش میکردم که یه اس ام اس براش اومد
‎اسمش رو که رو صفحه دیدم همه چیز جلوی چشمم تار شد یه پیام کوتاه بود از مت : "کی دوباره همو ببینیم میت؟ باید تیشرتتو بهت پس بدم"
‎همه اون صحنه ها جلوی چشمم تداعی شد
flashback
‎مدتی بود که من ولویی به خاطر کار و گیرای منیجمنت زیاد همو نمیدیدیم من ال ای بودم و لو لندن و هر وقت تماس میگرفتم لویی خیلی کوتاه جواب میداد و همیشه من باید اول میگفتم که دوسش دارم حس میکردم به خاطر این دوری رابطه ما سرد شده حتی لو باهام فیس تایم نمیگرفت و میگفت باعث میشه بیشتر دلتنگ بشه
‎عکسایی پاپا ازش با مت گرفته بودن دیدم مدام تو عکس میخندید باهام به استار باکس رفتن وحتی تو یه عکس دست لو دور کمر مت بود خیلی عصبیم کرد فورا برگشتم لندن تا لورو ببینم زنگ زدم جواب نداد رفتم مودست اونجا مت رو دیدم وقتی منو دید دستش رو سمت من دراز کرد به اکراه باهاش دست دادم حس کردم اونم همین حس رو داره اما بدش چیزی توجهم رو جلب کرد که منو داغون کرد اون تیشرت اون تیشرت گشاد به تن مت تیشرت سفید سوراخ سوراخ من نه امکان نداره اون مال من نیست اما مگه چند نفر تو دنیا یه تیشرت سوراخ سوراخ دارن ؟
‎مت توجهم رو به خودش با پرسیدن درباره کارام جلب كرد؛ سرسری جوابش رو دادم ازم پرسید برای چی اینجام جواب دادم: "برای دیدن لو اومدم "
از عمد گفتم لو شاید صمیمیت من و لو رو به یاد بیاره گفت : اه اره لوبر حالش خوبه امروز دیدمش داشت برنامه میریخت امشب با دوستاش بریم خارج از شهر
‎عصبی شدم لو میره خارج از شهر و اصلا به من نگفته ؟ اونم با مت ؟ چطور ممکنه ؟ لوبر ؟؟ دهنت كثيفش نباي لوييه منو اينجوري صدا بزنه
‎فک کنم مت حالم رو فهمید نیشخند زد
‎خودمو جمع کردم و گفتم ااا حیف میخواستم سوپرایزش کنم
‎با یه نیشخند دیگه خداحافظی کرد لعنت بهش از این بدتر نمیشد ...

I saw your friend that you
‏know from work
‏He said you feel just fine
‏ I see you gave him my old t-shirt
‏More of what was once mine
‏ I see your grin, it's all over his face
‏ Comfortable silence is so overrated
Why won't you ever say what you want to say?
Even my phone misses your call, by the way
...
حتما میخواسته بهم بگه فقط من زودتر اومدم اره لویی همچین ادمی نیست اصلا باید اینو درست کنم اما قبلش باید خودمو پیدا کنم پس چند روز صبر کردم و به لو نگفتم لندنم بعد تصمیم گرفتم یه قرار دو نفره ترتیب بدم
‎پایان flash back

‎شکستم همه حدسم درست بود
‎اون حق داره من براش کم گذاشتم من چه دوس پسریم که این مدت طولانی ازش دور میمونم اما اما خیانت لو ؟ این راهش نبود ...

‎لو از در میاد تو اینقدر عصبیم که هیچی نمیفهمم گوشی رو پرت میکنم تو صورتش و داد میزنم : "مت ؟ اخه مت ؟ اون چیش از من بهتره ؟ هان ؟ "
‎گیج شده از دادام ترسیده میدونم اون کیتن لعنتی متنفره که سرش داد بزنن ولی اون باید حال منو بفهمه
‎اروم و با صدای لرزون میگه: "اونجوری که فک میکنی نیست هز"
‎ه: "لعنت بهت لو منو اینجوری صدا نکن اصلا نمیخوام صداتو بشنوم تیشترتمو تنش دیدم همون روز که با دوستای عزیزت و مت جونت میخواستین برین خارج از شهر"
‎ل: "هری میخواستم بهت بگم دارم میرم فقط یه چیزی شد که نتونستم"
‎ه: "اره میدونم حتما دلت میخواسته بگی داری بهم خیانت میکنی"
‎از اون اتاق لعنتی میام بیرون اشک تو چشمام جمع شده اخه لوی من چرااا؟؟؟؟

From the dining table Where stories live. Discover now