from the dining table 2

483 74 8
                                    

امروز قراره بعد از چند وقت هری رو ببینم یکم رابطه ما سرد شده اما اون هزه عشقه من خب یه کت مشکی میپوشم میدونم هری عاشقش میشه نمیدونم اصلا کی هری برگشته باید ازش بپرسم امشب باید سوپرایزمو بهش بگم خوب شد اومد ‬
‪رسیدم به رستوران همیشگیمون خیلی خوبه که هز اینقدر حواسش به علایق من هست میرم تو و هز رو میبینم مثل همیشه فوق العاده شده این کت سفید گلدار کاملا برازنده اشه اون اگه همین رو میزی رو الان دورش بپیچه بازم بهش میاد گفتم رومیزی وااای خدای من هری تو چیکار کردی گلبرگ رز قرمز لعنتی اون نقطه ضعفای منو میدونه‬
‪موقع نشستن رو صندلى کمکم میکنه و تو گوشم میگه فوق العاده شدم وای من مثه دخترای دبیرستانی سرخ شدم ‬
‪بعد از نشستن هز ازش تشکر میکنم اخه همه این چیزا عالین‬
‪خیلى سریع شام رو میارن من مشغول خوردن میشم و هز میاد تا برام مشروب بریزه پاش به جایی گیر میکنه و همه اش میریزه رو من و زمین و میز اخ قیافه هری دیدنیه اون همیشه میخوره زمین مخصوصا رو استیج‬
‪دوتامون میخندیم و بعد عذر خواهی هری میرم تا لباسمو تمیز کنم بعد از ور رفتن با لباسم بر میگردم تو اتاق گوشیمو دست هری میبینم و متوجه عصبانیتش میشم‬
‪گوشی رو پرت میکنه سمتم رو زمین میوفته و میشکنه ‬
داد میزنه : مت ؟ اخه مت ؟ اون چیش از من بهتره ؟ هان؟
از داداش میترسم اصلا دوس ندارم سرم داد بزنن ...
اروم میگم : اینطوری که فکر میکنی نیست هز
ه: لعنت بهت لو منو اینجوری صدا نکن اصلا نمیخوام صداتو بشنوم تیشترتمو تنش دیدم همون روز که با دوستای عزیزت و مت جونت میخواستین برین خارج از شهر
اخه كجا ديدش اون گفت بايد بره ديدن مادرش مت عوضى
‎ل: هری میخواستم بهت بگم دارم میرم فقط یه چیزی شد که نتونستم
‎ه: اره میدونم حتما دلت میخواسته بگی داری بهم خیانت میکنی
از اتاق میره بیرون و من مات و مبهوت اونجا وایمیستم لعنتی این قرار بود سوپرایزی باشه که تورو خوشحال کنه لعنت بهش ...

flashback
چند وقتی میشه که  من و هری به خاطر کار درگیریم و منم نمیخوام اذیتش کنم برای همین زیاد بهش زنگ نمیزنم و البته درگیری کار و مریضی مادرم باعث میشه مکالماتمون کوتاه بشن ولی خب همین که میدونم دارمش برای من قوته قلبه
اون نگرانه منه ولی میخوام با خبر دار کردنش از اینکه قراره یه البوم بدم خوشحالش کنم اون نگرانه که من به خاطر مادرم افسرده یا همچین چیزی بشم برای همینه که فک کنم زیاد شاد نیست از وضع الانم
با مت برای گرفتن عکس برای البومم هماهنگ کردم اون دوست مشترک من و هریه و مطمئنم میتونه کمک بزرگی باشه میرم دفتر کارش دیدنش درباره البوم و محتویاتش بهش میگم اون خوشش اومده و میگه از الان یه فکرایی درباره اش داره بعد از صحبت کاری پیشنهاد میکنم بریم استار باکس واقعا به یه چیز خنک احتیاج دارم
وقتی با مت بیرون میری صد درصد خوش میگذره چون ادم شوخ طبعیه کلی با هم خندیدیم
این قراره کار مشترک خوبی بشه
فردا شب مت تماس میگیره تا بیاد و اهنگارو بشنوه این روششه فکر کنم میگه شنیدن اهنگا به پیدا کردن سبک عکاسیش كمک میکنه و چون منم خونه مشغول کار روی یه اهنگ بودم ازش خواستم بیاد خونه ام
ازش میپرسم نوشیدنی میخواد یا نه ؟ و اونم پیشنهادمو رد نمیکنه
براش نوشیدنی میارم ولی امروز خیلی عجیب رفتار میکنه همش خودشو بهم نزدیک میکنه ازم تعیف میکنه
کنار میز وایمیستم و دستمو تکیه میدم به صندلی منتظر میشم تا اهنگ بعدی رو گوش کنه میاد کنارم خیلی نزدیک به صورتم و میگه : تو فوق العاده ای
فکر نکنم راجع به اهنگ باشه صورتشو میاره نزدیکتر برای منحرف کردنش تظاهر میکنم تکیه گاه دستم  در رفت و نوشیدنیم میریزه رو لباسش ازش عذر خواهی میکنم میگه : اصلا مهم نیست ولی اخ باید از اینجا برم پیش مامانم و وقت ندارم برم خونه لباس عوض کنم باید تو راه بخرم مهم نیست
احساس بدی بهم دست میده میگم : میخوای یکی از تیشرت هام رو بهت بدم فک کنم اندازه ات باشن
مت: اه ممنون میشم بعدا بهت برمیگردونمش
میرم تو کشوم و سریع یه تیشرت سفیدی که میبینم بهش میدم و غافل از اینکه اون تیشرت هریه که تو خونه من جا گذاشته و من برای اینکه بوی تنش رو میداد و موقع دلتنگی ارامشم بود بهش پسش ندادم ...
بعد از عوض کردن لباسش میره و من سعی میکنم نزدیکش نشم قرار میذاره امشب بریم خارج از شهر و صبح زود عکسارو بگیریم
میره و من و با فکرام تنها میمونم چرا رفتار مت اینجوریه بهتره فردا که عکسا تموم شد باهاش حرف بزنم فعلا باید سعی کنم البومم بهترین باشه نا سلامتی این اهنگا درباره هریه .
بهش نمیگم قراره برم خارج از شهر که شک نکنه این باید سوپرایز باشه
بعد از گرفتن عکسا مت رو ندیدم اره دو روز گذشته و من ندیدمش
هری بهم زنگ میزنه و میگه اومده لندن این بهترین خبره ممکنه خیلی وقته ندیدمش و دلم براش حسابی تنگ شده اون یه قرار دونفره ترتیب داده
پایان flashback

به خاطر اون مت عوضی و سوپرایزم الان هری این اتاق رو عصبانی ترک کرد...

.
.
خب اميدوارم بعضى سوالاتون رفع شده باشه
عكس هم امروز اپ ميكنم براتون
مرسى كه خوندين 🤗

‏#zizipayne

From the dining table Where stories live. Discover now