پرستو از وقتی که جوجه بود، از دیگران درباره ی بهشتی آن سوی افق شنیده بود. جایی بسیار دور که آب و هوای آنجا با جایی که بود بسیار متفاوت و البته بسیار بهتر از جای فعلی پرستو بود. همیشه شنیده بود در بهشتی در آن گوشه ی جهان است، آب و غذا آنقدر غنی است که دیگر کسی بر سر آذوقه و سهم خود با دیگری نزاع نمیکند. دیگر کسی نخواهد ماند که از فرط گرسنگی تلف شود. دیگر کسی از سرما نمیلرزد. هیچ کس کسی را نمیکشد.
چه بهتر از آن جا؟ بهشت پرستو ها.اما خب، بهشتی که آن سوی افق است، هرچقدر هم مزایا داشته باشد، ولی عیبی بزرگ دارد. که بسیار دست نیافتی است. آرزو برای رسیدن به آنجا کار هر کسی نیست. شجاعت میخواد. حتی ممکن است به قیمت جانش تمام شود. برای رسیدن به بهشت باید سختی هایی بزرگ و کوچک، سخت و آسان را تحمل کرد. باید از سرمای کوه ها ، از انبوهی جنگل ها، از گرمای بیابان ها، سرعت باز ها،قدرت عقاب ها گذشت.
پرستو هم مثل هر پرستوی دیگر آرزوی رسیدن به همچین جایی را داشت. اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟ از کجا معلوم که وعده بهشت دروغی بیش نباشد؟ از کجا معلوم حقه ی دشمنان برای دور کردن آنها از سرزمینشان باشد؟ از کجا معلوم جایی که به آن میگوید بهشت، فرقی با جایی که بود نداشته باشد؟ از کجا معلوم...
پرستو سر خود را تکان داد تا فکر های آشفته و در هم ریخته اش را پراکنده کند."معلوم است که وجود دارد! همه ی پرستو ها به آنجا میروند. حتی همه ی دوستانم هم سفر را آغاز کرده اند." .
پرستو سعی میکرد خود را متقاعد کند. همه رفته بودند. و ظاهرا، او تنها پرستویی بود که باقی مانده بود. میترسید. از اینکه تنها بماند. از اینکه به یادش می آمد تنها پرستویی است که به بهشتش شک دارد. مهم ترین هدفش را فراموش کرده است.
"اگر قرار بود بهشتی وجود نداشته باشد، دیگر این همه پرستو به آنجا نمیرفتند. زندگی اینقدر ها هم بی رحم نیست..."
اما با این حرف، تمام وجودش به لرزه افتاد.
به یاد سرنوشت حس و زمان حال افتاد. نکند رابطه ی پرستو و بهشتش هم مثل رابطه ی آنها باشد...؟
که پرستو های ساده به عشق بهشت خود راهی سفر شوند خاکستری شوند؛ نکند بهشت هم خاکستری باشد؟ یعنی پرستو ها هم ساده اند؟ ای روزگار بی رحم!پرستو دیگر سعی میکرد به افق نگاه نکند.چشم هایش را که به اطراف خود گرداند، چشم در چشم دخترک شد...
YOU ARE READING
بهشت پرستو
Fantasyقبلا همیشه فکر میکردم همه دنبال بهشت خود اند، بدون آن ک حتی بدانند کجاست؛ ولی فهمیدم وقتی که بهشت هست، چه اهمیتی دارد کجاست... دختری که دنبال جواب سوال بی جواب خود میگردد، و آن را بیرون پنجره کلاس پیدا میکند، در چشم های پرستو...