موقعی که دیگه مجرد نیستید و به اصطلاح بچه یا دوست پسر دارید دیگه نمیتونید هر گهی که دلتون خواست بخورید ولی بذارید بهتون اینجوری بگم ... این تو مغزه من نمیره
من هر کار بخوام میکنمو کسیم جلومو نمیگیرهدستمو کشیدم رو صورتم و گفتم
" جیک باید بیاد تو اتاقه من ... "
" اوه نه ... "
لیام با یه لبخنده عصبی گفتو ادامه داد
" میدونی راه حل بهترش چیه؟؟ این که این یارو رو بفرستیم بره و بزاریم کلویی برگرده چون تو این پنج ساعته گذشته 7 بار سعی کرد مخمو بزنه"" اوه اره ... من اونو نه ماهه تموم تو شیکمه لعنتیم داشتم و ازش کلی نگهداری کردمو هیکلمو خراب کردم "
" در هر صورت من باباشم و منم حقه انتخاب دارم"
دندونامو ساییدم رو هم و گفتم
" اره همون بابایی که قصده جونشو داشت"
اره اره حرفه بدی زدم ... حرفه افتضاحی زدم" اوه پس ... پس هر غلطی که دلت میخواد بکن"
لیام سریع از اتاق رفتو من مجبور شدم برم دنبالش
هیچوقت تصور نمیکردم که دنباله یه پسر بدوم
" لیام وایسا "
داد زدمو سرعتمو بیشتر کردم داشت پله هایه اخرو میرفتو من سه تا پله ازش بالاتر بودمفقط یه راه بود که بتونم بهش برسم
خودمو از بالای پله ها پرت کردم روشو با هم خوردیم زمین
صدایه ناله ی لیام بلند شد
لبمو گاز گرفتمو گفتم
" ببخشید ... ولی تقصیره خودت شد"لیام صورتشو برگردوند سمتمو تو چشمام زل زد
" من حرفمو پس میگیرم "
من اروم گفتمو لیام اخم کرد
" چی؟؟"
" من حرفمو پس میگیرم "
داد زدمو لیام بهم لبخند زد
دستشو گذاشت پشته سرم و منو به خودش نزدیک تر کردلبامون به هم خوردو بدونه این که همو ببوسیم به هم نگاه کردیم
تا این که لیام لبه منو گذاشت تو دهنش و بوسرو شروع کرد
" خانوم ببخشید"
صدایه مکس اومد و من بدونه این که لبمو از لبه لیام جدا کنم گفتم
" هومم؟؟"" امم خب ... "
اون من من کردو من همون موقع قصدشو فهمیدم
جدا کردنه من از لیام
خب پس بزار بهش نشون بدم که لیام ماله منه
پاهامو باز کردمو خودمو رو لیام تکون دادم
لبه پایینه لیامو اروم گاز گرفتمو یه اهه کوچیک از دهنش اومد بیرون
نیشخند زدم و دستمو کشیدم رو سینه ی لیام
" من بعدن کارمو بهتون میگم خانوم"مکس گفتو از اونجا رفت
خب ..... بالاخره از لیام جدا شدم و نشستم رو پله
" من حرفمو پس گرفتم "
من یاداوری کردمو لیام هم نشست
دستشو کشید لایه موهاش و گفت
" مشکل همینجاست ! تو نمیتونی هر حرفی که میخوای بزنی و در اخر بگی که اونو پس گرفتی .... این جوری هیچی حل نمیشه"" میدونم میدونم .... حرفم اشتباه بود ولی درک کن تو داشتی میرفتی رو مخم "
لیام چشاشو چرخوندو از جاش بلند شد
" ما باید یه خدمتکاره دیگه بیاریم"
اون با جدیت گفتو من ابروهامو دادم بالا
فاک
باورم نمیشه دارم این کارو میکنم
باید از روشایه پسر خر کن استفاده بکنم