Chapter 6

1K 90 84
                                    

‎موقعی که دیگه مجرد نیستید و به اصطلاح بچه یا دوست پسر دارید دیگه نمیتونید هر گهی که دلتون خواست بخورید ولی بذارید بهتون اینجوری بگم ... این تو مغزه من نمیره
‎من هر کار بخوام میکنمو کسیم جلومو نمیگیره

‎دستمو کشیدم رو صورتم و گفتم
‎" جیک باید بیاد تو اتاقه من ... "
‎" اوه نه ... "
‎لیام با یه لبخنده عصبی گفتو ادامه داد
‎" میدونی راه حل بهترش چیه؟؟ این که این یارو رو بفرستیم بره و بزاریم کلویی برگرده چون تو این پنج ساعته گذشته 7 بار سعی کرد مخمو بزنه"

‎" اوه اره ... من اونو نه ماهه تموم تو شیکمه لعنتیم داشتم و ازش کلی نگهداری کردمو هیکلمو خراب کردم "
‎" در هر صورت من باباشم و منم حقه انتخاب دارم"
‎دندونامو ساییدم رو هم و گفتم
‎" اره همون بابایی که قصده جونشو داشت"
‎اره اره حرفه بدی زدم ... حرفه افتضاحی زدم

‎" اوه پس ... پس هر غلطی که دلت میخواد بکن"
‎لیام سریع از اتاق رفتو من مجبور شدم برم دنبالش
‎هیچوقت تصور نمیکردم که دنباله یه پسر بدوم
‎" لیام وایسا "
‎داد زدمو سرعتمو بیشتر کردم داشت پله هایه اخرو میرفتو من سه تا پله ازش بالاتر بودم

‎فقط یه راه بود که بتونم بهش برسم
‎خودمو از بالای پله ها پرت کردم روشو با هم خوردیم زمین
‎صدایه ناله ی لیام بلند شد
‎لبمو گاز گرفتمو گفتم
‎" ببخشید ... ولی تقصیره خودت شد"

‎لیام صورتشو برگردوند سمتمو تو چشمام زل زد
‎" من حرفمو پس میگیرم "
‎من اروم گفتمو لیام اخم کرد
‎" چی؟؟"
‎ " من حرفمو پس میگیرم "
‎داد زدمو لیام بهم لبخند زد
‎دستشو گذاشت پشته سرم و منو به خودش نزدیک تر کرد

‎لبامون به هم خوردو بدونه این که همو ببوسیم به هم نگاه کردیم
‎تا این که لیام لبه منو گذاشت تو دهنش و بوسرو شروع کرد
‎" خانوم ببخشید"
‎صدایه مکس اومد و من بدونه این که لبمو از لبه لیام جدا کنم گفتم
‎" هومم؟؟"

‎" امم خب ... "
‎اون من من کردو من همون موقع قصدشو فهمیدم
‎جدا کردنه من از لیام
‎خب پس بزار بهش نشون بدم که لیام ماله منه
‎پاهامو باز کردمو خودمو رو لیام تکون دادم
‎لبه پایینه لیامو اروم گاز گرفتمو یه اهه کوچیک از دهنش اومد بیرون
‎نیشخند زدم و دستمو کشیدم رو سینه ی لیام
‎" من بعدن کارمو بهتون میگم خانوم"

‎مکس گفتو از اونجا رفت
‎خب ..... بالاخره از لیام جدا شدم و نشستم رو پله
‎" من حرفمو پس گرفتم "
‎من یاداوری کردمو لیام هم نشست
‎دستشو کشید لایه موهاش و گفت
‎" مشکل همینجاست ! تو نمیتونی هر حرفی که میخوای بزنی و در اخر بگی که اونو پس گرفتی .... این جوری هیچی حل نمیشه"

‎" میدونم میدونم .... حرفم اشتباه بود ولی درک کن تو داشتی میرفتی رو مخم "
‎لیام چشاشو چرخوندو از جاش بلند شد
‎" ما باید یه خدمتکاره دیگه بیاریم"
‎اون با جدیت گفتو من ابروهامو دادم بالا
‎فاک
‎باورم نمیشه دارم این کارو میکنم
‎باید از روشایه پسر خر کن استفاده بکنم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 25, 2017 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

different wordsWhere stories live. Discover now