chapter 1

1.8K 124 68
                                    


دوباره عق زدم و بازم هیچی نیمد
دوباره و دوباره ولی هیچی
لعنتی !
باید همون موقع که وقتش بود از به وجود اومدنه این موجوده تو شیکمم جلوگیری میکردم
و لیام .... اون هنوز خبر نداره من تازه دو ماهه که حامله شدم و اون نمیتونه از شیکمم چیزی بفهمه ولی روز به روز داره مشکوک تر میشه

هر چند که من اجازه نمیدم
مطمعنم اگه بفهمه این بچه تو شیکممه عمرن باهام ازدواج نمیکنه و شاید مجبورم کنه که اونو بکشم
همه رفتن سره خونه زندگیشون ...
همه به جز ساشا ... حتی خواهرشم قراره با استفن ازدواج کنه یه ماهه دیگه ...

و خب ساشا ... خودشم نمیدونه چه حسی باید داشته باشه
اون گیج شده
و ملیسا ... اون داغون شد ... اون برگشت المان
ولی الان این چیزا مهم نیست
الان منم و این موجوده تو شیکمم

دستو صورتمو شستمو از دستشویی اومدم بیرون
" چت شده بود؟؟ "
لیام با اخم پرسیدو من با چشمایه گرد شده بهش نگاه کردمو گفتم
" هی ... هیچی یه مقدار حالت تهوع داشتم ... یکم بالا اوردم خوب شدم "

" مطمعنی چیزیت نیست؟؟ میتونیم بریم دکتر ... میترسم یه وقت ... "
اون یه نفسه عمیق کشیدو گفت
" یه وقت بچه دار شده باشی "

" پوففف ... چی؟؟ نه بابا چرا چرت میگی؟؟ من هفته پیش دکتر بودم گفت چیزه خاصی نیست "
لیام لبخند زدو گفت
" خب پس چه طوره بریم بیرون که حالو هوایه تو هم عوض شه؟ البته اگه نمیخوای دوباره بالا بیاری"
" نه حالم خوبه و اره فکره خوبیه... "

اب دهنمو قورت دادمو رفتم تو اتاقم
الان دیگه کاملن مطمعن شدم که نباید بهش بگم که من یه موجود از جنسو خونه خودش تو شیکمم دارم
نمیخوام منو به خاطره این عوضی ترک کنه
و این که اره منظورم از عوضی چیزیه که تو شیکممه که البته من دوسش دارم

خب از نظره لیام من هنوز همون ماریایه بیخیالم پس بزار امشبو بیخیال باشیم !
انگار نه انگار که من حامله ام و انگار نه انگار که لیام بچه نمیخواد و انگار نه انگار که منه لعنتی انقدر بدبختم

پس امشبو باید خوش بگذرونم البته بدونه الکل
پس فاک
من نمیتونم خوش بگذرونم

******

" نه لیام ... کلاب نه "
" اوه بیخیال کلاب جایه مورده علاقه ی توعه"
بهش نگاه کردمو گفتم
" اره ... ولی نه ما نباید بریم کلاب"
" چرا؟؟"
" چون ...چون ... من دوست ندارم امشب مست کنم یا مشروب بخورم "

لیام یه ابروشو داد بالا و گفت
" من باید نگران باشم؟؟"
" نه ... نه واقعن فقط دلم میخواد تک تکه لحظاته امشبو یادم بمونه و مشروب این اجازرو بهم نمیده ... میدونی که "

" اها حالا فهمیدم ... خب زودتر میگفتی من فک کردم تو واست مشکلی پیش اومده چون تو دیوونه ی الکلی "
لبخند زدمو گفتم
" خب حالا کجا میخوایم بریم؟"

different wordsHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin