د ا ن لویی
+وقتی رفتین تو تخت به من زنگ بزن حتما
-بله اربابگوشی رو قطع کرد و من ماشین رو روشن کردم تا به خونه برگردم.
یه دسته گل بزرگ و خیلی خوشگل برای هری خریدم تا بابت دیر کردنم عذرخواهی کنم
ترافیک خیلی بدی دوباره جلوم بود.وقتی به خونه رسیدم همه جا ساکت و تاریک بودحداقل هری و ایان تونستن بچه ها رو ساکت کنن.چراغ اتاق ایان هم خاموش بود.پس من با دسته گل به سمت اتاق مشترکم با هری رفتم و با استرس در زدم
صدای هری رو شنیدم که گفت"بیا تو"
رفتم داخل.هری روی تخت دراز کشیده بود.و نگاهش به مانیتور اتاق بچه ها بودبه سمتش رفتم و بغلش کردم.منتظر بودم هر لحظه سرم داد بزنه یا بهم بیمحلی کنه اما اون خیلی راحت قبولم کرد.گل رو به سمتش گرفتم و گفتم"ببخشید که نتونستم زود بیام واقعا ترافیک بدی تو شهر بود"میدونستم ایان قضیه آدام رو بهش نمیگه پس منم اشاره ای نکردم!!بهتره که ندونه چه گندی زدم!!
هری دسته گل رو گرفت و لبخندی زد.یعنی اینکه منو بخشیده.
-خب بچه ها داشتن گریه میکردن و من میخواستم بهت زنگ بزنم تا زودتر برگردی اما ایان اومد و کمکم کرد تا بچه ها رو بخوابونم.باورم نمیشد اما اون واقعا خوب با بچه ها کنار میاد.
+خوبه....خب من باید یه زنگ بزنم
هری سرش رو تکون داد و دوباره روی تخت دراز کشید.
-------------د ا ن هری
لویی برخلاف چیزی که بهم قول داده بود تقریبا 3ساعت بعد از تموم شدن جلسه مشاوره به خونه برگشت.خب این واقعا مشکلی نداره چون ایان کمکم کرد و بچه ها خیلی زود خوابیدن.ایان نمیتونه با ریموند کنار بیاد پس رز رو ازم گرفت و زود آرومش کرد
لویی دسته گلی بهم داد.خب خوبه ولی همه میدونن گربه ها و نیمه گربه ها علاقه ای به گل ندارنمن بیشتر ترجیح میدادم برای عذرخواهی با یه پیتزای بزرگ گوشت یا یه ظرف پر از سوسیس و گوشت خوک سرخ شده پیشم بیاد.با این حال گل رو از دستش گرفتم و لبخندی بهش زدم و گفتم
-خب بچه ها داشتن گریه میکردن و من میخواستم بهت زنگ بزنم تا زودتر برگردی اما ایان اومد و کمکم کرد تا بچه ها رو بخوابونم.باورم نمیشد اما اون واقعا خوب با بچه ها کنار میاد.
+خوبه....خب من باید یه زنگ بزنم
سرم رو براش تکون دادم و دوباره روی تخت دراز کشیدم.
-سلام...خب من رسیدم خونه و الان کنار هری هستم.
با خودم فکر کردم اون داره با کی حرف میزنه؟-......به هری؟....اووم چرا؟؟؟....اوکی باشه باشه
لویی گوشیش رو به سمتم گرفت و گفت"آدام میخواد باهات حرف بزنه"
آدام؟؟؟ چی شده؟؟؟گوشی رو گرفتم و جواب دادم
+سلام
- هری....خیلی وقته با هم حرف نزدیم...حالت چطوره؟
+خوبم-راستی زایمانت چطور بود؟
حالتی تقریبا بین تمسخر و چندش تو صداش بود با این حال جواب دادم
+اوووم....سخت بود.
-چندش اوره......خب هری....لویی یه کار اشتباه انجام داده نمیخوام ازش بپرسی چکار کرده چون قراره بخاطرش تنبیه بشه و دیگه مهم نیست اشتباهش چی بوده اوکی؟
+اوهومنفسش رو با صدای بلندی بیرون داد و گفت
-عادت ندارم کسی اینجوری جوابم رو بده!
+اوه ببخشید...بله آقا
-خوبه....حالا به حرفم گوش کن...دوتا بطری کوچک تو کشو کنار تختتون هست.اینا دو تا محلول محرک جنسی خیلی قوی هستن یه قطره از محلول سبز رو خودت بخور و یه قطره از محلول آبی رو به لویی بده.اونوقت دلم میخواد از تمام التماسهای لویی برای به فاک رفتن برام فیلم بگیری.متوجه شدی؟با اینکه هنوز گیج بودم ولی گفتم
+بله آقا
-عالیه...فک کنم خودتم یه کم شیطونی کنی برا روحیه ت خوبه. حالا گوشی رو برگردون به لویی
گوشی رو به لویی پس دادم و به حرفای آدام فکر کردم.درست فهمیدم؟اون منظورش این بود که برای تنبیه شدن لو میخواد من به فاکش بدم؟لویی با استرس گوشی رو گرفت
-آبی؟؟؟....نه...خواهش میکنم....دفعه قبل به اندازه کافی بخاطرش زجر کشیدم...فاااک....ارباب........بله ارباب
لویی گوشی رو قطع کرد.داشت لبش رو گاز میگرفت یعنی میشه گفت استرس داره.-اون محلولا کجان؟
+اوووم تو کشو.
لویی خم شد و از کشوی تخت دوتا بطری کوچک دراورد.یکی سبز و یکی ابی.همونطور که آدام بهم گفت.به لویی نگاه کردم.
+تو که نمیخوای واقعا....
-خب اره...چرا که نه؟اولا که شیر کردن جزو شرطهای من بود و دفعه قبل تو تاپ بودی و از طرفی هم این دستور اربابته تو که نمیخوای ازش سرپیچی کنی نه؟چشمای لویی گرد شدن.چقد شیطونی کردن لذت داره.خب راستش من خیلی دوست دارم تاپ لویی باشم. رونها و باسن بزرگش واقعا هر استریتی رو هم تحریک میکنه.و حتی تصور اینکه لویی برای به فاک رفتن زیرم التماس کنه برام لذت بخشه!
لعنتی
عالی شد!!!!*******
هی من میگم به آدام اعتماد کنین باز دوباره شما حرف خودتون رو میزنین!
کی یاد میگیریم زود قضاوت نکنیم🤔
اینقد به آدام فحش نده فروغ☹
YOU ARE READING
Force And Hate 2(L.S/BDSM)
Fanfictionتو دلم به قیافه ی مظلوم لویی خندیدم.اون هنوز مردد بود.با این حال دهنش رو باز کرد و من یه قطره از محلول تو دهنش ریختم +دوربین گوشیت رو روی تخت تنظیم کن. دستور دادن به لویی یه چیز واقعا جدید و عجیبیه برام.اون از تو کمد پایه گوشیش رو برداشت و با فاصله...