د ا ن لیاممن دیشب واقعا از دست زین ناراحت شدم و دوست داشتم ازش دور باشم تا وقتی آروم بشم.اما امروز صبح وقتی برام توضیح داد که واقعا سوتفاهم شده بخشیدمش.اون میگه که واقعا قصد داره لویی رو از ذهنش بیرون کنه.پس منم باید بهش اعتماد کنم و بهش فرصت بدم
بعد از رسیدن به خونه و خوردن صبحانه مفصلی که برامون آماده کرده بودن به نایل زنگ زدم تا اگر وقت داره امشب با هم بریم بیرون.اما اون گفت که امشب نمیتونه بیاد ولی درعوض برای ناهار میاد پیشمون.خب خوبه.تا قبل از ناهار کاری نداشتم پس به اتاق زین رفتم
اون مشغول مرتب کردن کمدش بود.
با احتیاط از پشت بغلش کردم یه کم جا خورد اما چیزی نگفت.خوبه!!!!!
-دوست داری امروز بریم خرید؟
+خرید چی؟
-نمیدونم.لباس یا هرچی تو دوست داشته باشی.
+موقعی که پاریس بودیم به اندازه کافی لباس برام خریدی ولی... میتونیم بریم و برای دخترمون لباس بخریم.چطوره؟موقعی که گفت'دخترمون'برق خوشحالی رو تو چشماش میشد دید.اون واقعا از وقتی سارا رو دیده و انتظار بچه ش رو میکشه خیلی عوض شده.زین دو ماه گذشته رو اکثر اوقات روی تختش و درحال خیره شدن به دیوارا گذرونده و اینکه الان برای خرید لباس برای دختر خوندمون اینقد ذوق داره خوشحالم میکنه.
-اره عزیزم.میرم به سارا خبر بدم تو هم حاضر شو.
برگشتم پایین و در اتاق سارا رو زدم.
-منو زین میخواهیم بریم برا بچه لباس و اسباب بازی بخریم دوست داری همراهمون بیای؟
+نه ولی اگر لطف کنی و منو به شرکتت ببری تا کارم رو شروع کنم خوشحال میشم-اوه فاک من اصلا یادم رفته بود.باشه مشکلی نیست حاضر شو تا قبل از رفتنمون تو رو برسونم
+باشه
این دختر اخلاق عجیبی داره.میخواد با این شکم بزرگ،خودش کار کنه!
به اشپزخونه رفتم به یکی از خدمتکارا گفتم برای ناهار مهمون دارم وبعد همراه با زین و سارا از خونه خارج شدیم.درحالیکه زین تو ماشين جلوی شرکت منتظر بود من سارا رو بردم داخل و به یکی از کارمندای مورداعتمادم سپردمش تا کارهاشو بهش یاد بده.من یه منشی اصلی دارم اما مشکلی نیست اگر سارا هم بعنوان دستیارش کمکش کنه.من درواقع اصلا نمیخوام اون کار کنه.یا بهش فشاری وارد بشه.بهتره حاملگی بی دردسری داشته باشه تا زین هم به آرزوش برسه
بعد از اون به فروشگاه بزرگی که مخصوص سیسمونی نوزاد بود رفتیم.زین با دیدن هر لباس یا کفش کوچکی ذوق زده میشد.بالاخره بعد از خرید تخت و گهواره و چندین ست لباس و تعداد زیادی اسباب بازی به خونه برگشتیم
تو راه زین بدون مقدمه پرسید"خواهرت از من خوشش نمیاد؟"
چرخیدم تا نگاهش کنم"اوووم....خب اون یه کم روی من حساسه و میدونی چیه...خواهرم ترجیح میده با سوفیا که دوست خودشه قرار بزارم"
-و چی باعث شده به حرف خواهرت گوش ندی؟+هی لعنتی...تو میدونی چرا
خندید ولی بعد از چند لحظه دوباره تو خودش فرو رفت.
+چی شد زی؟
-تو دیشب به من نگفتی اون دختری که گوشیتو جواب داد دوست دخترت نیست...من تا صبح نگران بودم
راست میگه!من فقط بهش گفتم امشب تو خونه خواهرم میمونم ولی درمورد دروغی که نیکول بهش گفت توضیحی ندادم-متاسفم....حواسم نبود
+مشکلی نیست...فقط....تو واقعا...دوست دختر که نداری نه؟
-البته که نه زین!
انگار خیالش راحت شد چون لبخندی زد.
نایل موقع ناهار رسید.با دیدن خدمتکارایی که داشتن وسایل بچه رو داخل یکی از اتاقای بی استفاده میبردن با تعجب پرسید"اینا برا کیه؟....نگو که تو هم زین رو حامله کردی"باصدای بلندی خندیدم.
-اووم اره بعید نیست
زین اروم مشتی بهم زد و قرمز شده بود.
-نه داستانش طولانیه.فعلا بیا بریم ناهار بخوریم
سر میز ناهار به ساعتم نگاه کردم خب الان شرکت تعطیل میشه و به یکی از خدمتکارا گفتم تا راننده ای رو دنبال سارا بفرسته.
+حالا بگو قضیه این وسایل چیه؟به زین نگاهی کردم.دیدن لبخند روی لبش رو با هیچ چیز تو دنیا عوض نمیکنم.
داستان آشنایی با سارا رو براش تعریف کردم.
+فااک...یعنی 4ماه دیگه شما هم صاحب بچه میشین؟فک کنم فقط من تنها موندم!
-تقصیر خودته...اینقد برده های مختلف رو به افراد مختلفی میفروشی چرا یکی رو برای خودت برنمیداری.+هنوز کسی که دنبالش هستم رو ندیدم...و درضمن من برده نمیخوام!یه دوست دختر واقعی میخوام
مشغول صحبت با هم بودیم که سارا وارد اشپزخونه شد.
نایل با تعجب به سارا خیره موند.و بعد اروم گفت"خدایا...من شما رو قبلا دیدم درسته؟"
سارا با جدیت گفت"نه فک نکنم....من اهل اینجا نیستم و تازه اینجا ساکن شدم"+خیلی جالبه
بقیه ناهار رو درحالیکه خوردیم که نایل با علاقه تمام به سارا زل زده بود و ازش سوال میپرسید.
خب فک کنم نایل هم کسی رو که دنبالش میگشت پیدا کرده!!!!!!!
YOU ARE READING
Force And Hate 2(L.S/BDSM)
Fanfictionتو دلم به قیافه ی مظلوم لویی خندیدم.اون هنوز مردد بود.با این حال دهنش رو باز کرد و من یه قطره از محلول تو دهنش ریختم +دوربین گوشیت رو روی تخت تنظیم کن. دستور دادن به لویی یه چیز واقعا جدید و عجیبیه برام.اون از تو کمد پایه گوشیش رو برداشت و با فاصله...