لويي و بي بي

390 22 11
                                    

كت مشكي جيرش رو ميپوشه. شلوار كتونه مشكي ... پيرهن سفيد...
-خيلي جذاب شدي
-اگه تو هم باهام ميومدي خيلي خوب ميشد
-از خدام بود ... ميدوني كه قضيه دكي شدن و ايناس!
-مگه تو بتوني خانوادمونو نجات بدي !
(ميخندن)
-بيا بذار كرواتت رو ببندم ... بفرما ... عاليه...
ياد "شي" افتادي نه؟
-اون اينو واسم خريده بودم.
-ميشناسيش كه! مطمئنم اين دفعه هم فقط يه شوخيه مسخره است ! خودش برميگرده. برو ديگه ديرت ميشه.
و در همين موقع زنگ در به صدا درمياد.
-ميبينم راننده هم داري ... مثله اين كه لويي تاملينسون داره عاشق ميشه. ميدوني كه ميگن گيه...!
-چرت و پرت زياد ميگن! آقاي تاملينسون مرد خيلي خوبيه. من بايد برم فعلا...
تا چند وقت پيش تنها آرزوي هري كار كردن تو شركت عكاسي لويي تاملينسون بود ولي الان ...
راننده خصوصي داره ... مردم بهش احترام ميذارن ...
هري داره مسير روياهاشو زود تر از اون چيزي كه فكر ميكرد طي ميكنه ...!
بالاخره ميرسن ... مسير مركز شهر تا بالاي شهر بايدم انقد طول بكشه!
راننده در رو باز ميكنه ... هري كه سرشو بالا گرفته سعي ميكنه با اعتماد به نفس جلو كنه ... جلو ميره.
همه جا پر از زرق و برق هست ... هر چيزي بخواي توي اين جشن پيدا ميشه ...
سلبيريتاي معروف سرتاسر مهموني ديده ميشن ... از تيلور سوئيفت تا كيتي پري و ليام پين !!
-هري !!!! اه منطورم ... آقاي ... خدايا فاميلش چي بوددد اها استايلزز !! هري استايلز !!
هري سرشو برميگردونه
-ما هم ديگه رو ميشناسيم
-نه و اگه به خواسته خودم بود علاقه اي هم نداشتم بشناسيم ولي خب از اونجايي كه تو جديدا زيردست من شدي بايد آشنا شيم. من باترفلاي هستم ... تنها دستيار آقاي لويي تاملينسون
و تو از اين به بعد قراره با من ... يعني زير دسته من كار كني پس امشب تماشا كن و ياد بگير
-باترفلاي فكر نميكني يكم زياد حرف زدي؟ "لويي درحالي كه از وسط نورهاي سالن رد ميشه ميگه"
-هري كارشو بلده مگه نه هري؟
-بله قربان
-قربان نداريم ... لويي
-بله لويي
صورت باترفلاي الان هيچ تفاوتي با فلفل قرمز نداره ... انگار يه بمب اتم تو سرش كار گذاشتن!!
همين لحظه است كه "بي بي" سلبريتي دوست صميمي لويي مياد جلو ...
-اوه شم..؟
-آره من بي بي ام و خوشبختم از آشنايي با ...؟
-هري ... هري استايلز
-اوه پس شمايين؟
لويي سرفه ميكنه ...
-لويي قبلا خيلي راجع بهت صحبت كرده ..! در مورد اينكه چقد پسر خوبي هستي و خيلي سك...
-هري ، باترفلاي شما برين سر ميز ها رو چك كنين ... "لويي با عصبانيت"
-بي بي معلوم هس داري چيكار ميكني؟
-اره!! دارم كارتو آسون ميكنم! مگه نميگفتي ازش خوشت مياد ! خب دارم رديفش ميكنم ديگه!
-نه تو نميفهمي! اينجوري نميشه.
-فاك! استريته؟
-مطمئن نيستم. واسه همين نميخوام هنوز چيزي بگم بهش! بايد اول مطمئن شم
-ببين اين پسري كه من امشب ديدم با اين تيپ عمرا استريت باشه! پسرا معمولي حتي بلد نيستن ٢تا لباسو ست كنن اونوقت اين...! مطمئنم استريت نيس...
-مرسي از دلگرميت.
لويي ميره ...
-اميدوارم از دستم عصباني نشي دارم اين كارو واسه خودت انجام ميدم " بي بي اروم با خودش زمزمه ميكنه و بعد مراسم رو ترك ميكنه"
-پايان بخش اول پارت ٦-

big girls don't cryWhere stories live. Discover now