"امروز نیومد"
هری این رو توی دفتر یادداشتش نوشت ، پیشخدمت خدمت با آوردن یه گیلاس 《منهتن》 تمرکز اون رو از دفتر به خودش جلب کرد ، پیشخدمت زن میانسال که احتمال میرفت اهل الجزایر باشه ، 《صحرا》 نام داشت و همیشه عادت داشت منهتنهای هری رو بدستش برسونه.
"فکر میکردم سناریوهات رو فقط توی مکبوکت (همون لپتاپه ولی سازندش اپله) مینویسی "
صحرا گفت و دستمال کاغذی رو زیر گیلاس گذاشت تا پایهی گیلاس روی میز نقش نندازه."آره سناریوها فقط تو اونه ، این دفتر یه جورایی دوستمه ، باهاش درد و دل میکنم"
هری جواب داد و از اینکه ممکنه صحرا قضاوتش کنه سرش رو پایین انداخت."کار خوبی میکنی ولی کاش دفترت بلد بود که یکم نصیحتت کنه"
صحرا گفت و هری رو تنها گذاشت.مکبوکش رو از کیفش بیرون کشید و به صفحهی سفید خالی از نوشتش خیره شد ، انگار تا اون رو نمیدید مغزش باز نمیشد و اجازهی نوشتن رو نمیداد ، ساعت دوازده بود و اون حتی یک صفحه هم ننوشته بود.
یک خط زیر عبارت اول توی دفترچهاش کشید.
"اگه دیگه نبینمش چی؟"
نوشت و ته خودکار رو توی دهنش کرد و گازش گرفت و بعد نوشیدنیش رو خورد.
"امشب یه قسمت می نویسم"
با خودش فکر کرد و مصمم تر به نمایشگر خیره شد اما تنها چیزی که توی نمایشگر میدید اون و گیتارش بود ، اون چشمای تقریبا ریز که اجازه نمیدادن رنگ آبی مردمک به بیرون بپاشه ، اون پوست شفافش که با ته ریش کوتاه زیباتر به نظر می رسید ، اون لبایی که معلوم بود سیگار باعث کبودیشون شده و اون موهای بهم ریخته که مشخص نیست بلندن یا کوتاه.
هری سرش رو تکون داد تا این تصورات با جزئیات بیشتری ادامه پیدا نکنه و بیشتر عذابش نده ، مکبوکش رو بست و توی کیف گذاشت .
"کاش بازم به اینجا بیاد"
این عبارت هم زیر دو عبارت قبلی نوشت و دفترچهاش رو هم بست.
YOU ARE READING
Romantic Pornography[L.S]
Short Story[Completed] وقتی یه نویسندهی سریالهای آبکی تلویزیون روی خوانندهای که هر هفته توی بار مورد علاقش اجرا میکنه کراش داره و نمیتونه جلو بره و باهاش حرف بزنه چیکار میکنه؟ درست حدس زدید راجع بهش مینویسه! ششمین نوشته Cover by lovely @IWontBeTheOne