1... 2... 3... Hi

1.9K 346 177
                                    

《دستام رو گرفت بهم خیره شد و گفت :عهد میکنم هر روز صبح که چشمام رو کنارت باز میکنم مهم نباشه که مسواک نزدی و یا دیشبش با هم دعوا کردیم به هر حال تو رو ببوسم ، بهت قول‌های دروغ و پوچ ندم ، از  اعتمادت مثل یه سرباز محافظت کنم ، عهد میکنم وقتی کنارت هستم هیچ منی وجود نداشته باشه و هر چه هست ما باشه ، هیچ چیز به طور کامل به من تعلق نداشته باشه مگر اینکه تو هم صاحبش باشی ؛ هری استایلز من عهد میکنم همسر خوبی باشم!
کشیش دستانش رو بالا برد و گفت: من شما رو همسر اعلام میکنم می تونید همدیگه رو ببوسید
دستانش رو روی گونم کشید و روی لب هام بوسه‌ای طولانی گذاشت ، احساس شکست ناپذیری میکردم ، احساس اینکه هر روز قراره شروعی تازه برام باشه و این شروع تازه قراره با بوسه‌ی فردی شروع بشه که دوستم داره و دوستش دارم!》

"دو راه جلوته هری یا میری جلو بهش سلام میکنی یا میذاری میری و دیگه به این بار برنمیگردی!"
دستاش رو توی موهاش کرد و اون‌هارو یکم کشید.

تپش قلبش باعث شده بود سخت نفس بکشه ، دوباره نگاهی بهش کرد ، فقط نیمرخش رو میتونست ببینه ، آب دهنش رو به زور قورت داد و از جاش بلند شد.

آروم و دودل به سمتش رفت کنارش ایستاد اما هرچی تلاش میکرد صدایی از لباش بیرون نمیومد

"هری آروم باش یه نفس عمیق بکش تا سه شماره بشمار و درنهایت بگو سلام" 
سعی کرد خودش رو آماده کنه

"اگه ازم خوش نیاد ، اون وقت ضایع میشم"
پیشش خودش داشت تمام جوانب کارش رو بررسی میکرد .
"هری ، خفه شو اگه خوشش نیاد ، حداقل میدونی خوشش نمیاد و از این بلا تکلیفی خلاص میشی اگه میخوای این خیال پردازی و فانتزی‌ها به واقعیت تبدیل بشه برو ، برو جلو و بهش سلام کن ،  دیگه کارت داره به جاهای باریک میکشه!"

یه قدم به عقب برداشت و روش رو برگردوند

"هری ترس نداره فقط کاری رو که لازمه بکن"
تو این کشمکش بین هری‌های مختلف توی ذهنش هیچکدوم پیروز نبود و این باعث میشد هری هی یه قدم به سمت جلو بره و دوباره یه قدم به سمت عقب برداره

"یک..."
واقعا داشت اینکارو میکرد؟

"دو..."
نفسش توی سینه‌اش حبس شده بود‌

"سه..."
پلکاش رو روی هم فشار داد

"سلام!"

The End

Romantic Pornography[L.S]Where stories live. Discover now